تراوشات یک ذهن

از کوزه همان برون تراود که در اوست
تراوشات یک ذهن

سعی دارم مطالبی بنویسم که به تعداد کلماتشان و وقتی که از شما میگیرند ارزش داشته باشند؛ چون آن واژه ها از باورهای من سرچشمه دارند.
به انتقادات و نظراتتون نیازمندم تا بتونم بهتر بنویسم.
*قانون وبلاگ: 80% صداقت!
عکس نوشته:
اینم از کوزه ی ما...

بخش های ویژه
پیشنهاد های حسان

۱۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کنجک» ثبت شده است

  • ۰

خیلی انیمیشن جالبیه توی سال 2016 هم جایز اسکار فیلم کوتاه رو گرفت. پیشنهاد میکنم حتما این فیلم 10 دقیقه ای ببینید چون ارزششو داره.

با اینکه فقط 10 دقیقس ولی به سادگی حسی رو که داستان میخواد به شما منتقل میشه.



لینک جهت تماشای آنلاین ودانلود:http://www.aparat.com/v/dtMzu
  • حسان
  • ۱

دیالوگ



پــ نــ:
فیلم جالبیه! دیدینش؟

 

  • حسان
  • ۱

یکی از مشهورترین تبهکاران و چهارمین نفر در لیست ده فرد تحت تعقیب به نام ریموند "رد" ردینگتون (جیمز اسپیدر)، ناگهان تصمیم می‌گیرد خودش را تسلیم پلیس کند و برای دستگیری هم‌قطارانش با آنها همکاری نماید و شرط وی این است که تنها با مأمور تازه‌وارد اف‌بی‌آی، الیزابت "لیز" کین (مگان بون) همکاری کند.
اف‌بی‌آی یک نیروی ویژه را مخصوص همکاری با وی کرده و الیزابت کین نیز اطلاعات و پرونده ها را از ردینگتون دریافت میکند.
این نیروی ویژه عبارتند از :

  1. هارولد کوپر ، معاون سرپرست اف‌بی‌آی و رئیس نیروی ویژه
  2. دونالد رسلر
  3. میرا مالیک (از فصل دوم ثمر نوابی جایگزین او میشود)
  4. آرام مجتبایی
  5. الیزابت کین

در حال حاضر فصل چهارم این سریال در حال پخش می باشد.


پــ نــ:
این سریال بی نظیره و منو به شدت معتاد خودش کرده!
اگه این سریال رو تماشا نمی کنید حتما برید سراغش چون با فیلمنامه و بازیگرای خوبی که داره مطمئنا راضیتون می کنه.
به نظر من تنیدگی و ابهام عالی این سریال باعث جذابیت خیلی بالاش شده.

  • حسان
  • ۰

یه مداحی فوق العاده و با سبک زیبا که وقتی با صدای سید مجید بنی فاطمه شنیده بشه خیلی بهترم میشه!

حتما این مداحی رو دانلود و گوش کنید که به شدت زیباست.

مداح: سید مجید بنی فاطمه

تاریخ: محرم 95

زمان: حدود 4 دقیقه

سبک: شور

  • حسان
  • ۰

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید...

 

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ... دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

 

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ...

 

دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!

 

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

 

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

 

تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

/داستان کوتاه

  • حسان
  • ۱


پــ نــ:
فکر میکنم خیلی از کارامون اینطوریه؛ ولی خودمون یا نمی فهمیم
یا خودمونو میزنیم به نفهمی
  • حسان
  • ۱

دیروز اجبارا جلوی پل پارک کردم، شماره ام رو هم گذاشتم زیر برف پاک کن ،
 اومدم دیدم ماشینم پنچره...
دیدم برام نوشته بودن داداش شارژ نداشتم بهت زنگ بزنم،

 


پــ نــ:

 

اصن عاشق صداقتش شدم...😐

 

  • حسان
  • ۱

 


پــ نــ:

 

ازون شعرهای سنگین بود!

 

  • حسان
  • ۱

یکی از تفاوت های این وبلاگ با وبلاگ های هم موضوع با این وبلاگ، اینه که من قصد دارم توی این وبلاگ معرفی مداحی کنم.شاید یکم عجیب باشه و خب بالاخره وقتی توش کمی تخصص دارم بهتره ازش بهره مند بشم.

برای توضیحات مداحی به ادامه مطلب برید

  • ۰

گذشت سن غیبتت ز سن نوح

ولی ..

شمارِ مردم کِشتی نکرد تغییری

/دالان بهشت

 


پــ نــ:
بعد از خوندن این شعر حالم بدجور گرفت ...
ما تو چی سیر میکنیم!؟
یادی هم بکنیم از شعر باباطاهر:

 

 

چه خوش بی‌مهربانی هر دو سر بی

که یکسر مهربانی دردسر بی

 

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت

دل لیلی از آن شوریده تر بی

 

  • حسان
  • ۱

داشتم طبق معمول توی اینترنت می چرخیدم که به یه وبلاگ برخوردم.موضوعش جالب بود،هرچی که دوست داشت، گذاشته بود توی وبلاگش.من که تا اون موقع خیلی وبلاگ نویسی کرده بودم ولی هیچ وقت با هیچ کدوم از وبلاگ هام اون جوری که میخواستم ارتباط برقرار نکرده بودم، وسوسه شدم که یه وبلاگ با یه همچین موضوعی برای خودم داشته باشم.

کلی فکر کردم که اسمشو چی بزارم و قالبش چه جوری باشه(آخه من روی این دوتا خیلی حساسم) و...،آخر به این نتیجه رسیدم که اسمش "سه کنج" باشه و توش داستان و شعر و نوشت های خودم و ... رو بذارم.

شروع به کار کردم و رفتم تو نخ ساخت قالب.وسط کار بود که یهو اسم و آدرس وبلاگ،دلمو زد.مجبور شدم باز کلی فکر کنم که اسم وبلاگ رو چی بزارم.این دفعه با کلی آزمون و خطا و تحقیق به این رسیدم که اسمش "کُنجَک" باشه.واقعا ازش خوشم اومد،علاوه بر معناش،آوای جالبی هم داره و از لحاظ ظاهری به کلمه گنجشک هم شبیه بود.انگار این همونی بود که می خواستم.

امیدوارم علاوه بر من شما مخاطبای عزیز هم از وبلاگ خوشتون بیاد.تاببینیم خدا چی میخواد.

یاعلی

  • حسان