تراوشات یک ذهن

از کوزه همان برون تراود که در اوست
تراوشات یک ذهن

سعی دارم مطالبی بنویسم که به تعداد کلماتشان و وقتی که از شما میگیرند ارزش داشته باشند؛ چون آن واژه ها از باورهای من سرچشمه دارند.
به انتقادات و نظراتتون نیازمندم تا بتونم بهتر بنویسم.
*قانون وبلاگ: 80% صداقت!
عکس نوشته:
اینم از کوزه ی ما...

بخش های ویژه
پیشنهاد های حسان

۱۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کنجک» ثبت شده است

  • ۹
مرثیه ای از دید یک تیر... 
(برگرفته از کتاب علی، اصغر نبود)
 
 
 
 
 
 
  • حسان
  • ۶

پیامک

شب عید قربان دوستم بهم پیامک داد:

بله دیگه خودتون موج نمک ایشون رو می بینید.
بقیه پیام هاش دیگه قابلیت پخش نداره :/
ولی جدا از این حرفا اگه از این دوستادارید که یه عالم دیگه داره خوش به حالتون.
پــ نــ:
عید قربان پساپس و عید غدیر پیشاپیش مبارک!
  • حسان
  • ۳

Nokia 216

چند روز پیش جایی قرار داشتم. مکانش هم مکان خیلی امن بود البته، ولی نمیدونم چی شد که تا به خودم اومدم دیدم موبایلم(از این ساده ها بود) تو جیبم نیست.

یادم بود موقع حرف زدن تو دستم بود و باهاش کار می کردم ولی اون موقع نبود! و هیچ چی هم یادم نمی اومد...هیچی

خلاصه یه چند دقیقه ای تفحص میدانی داشتیم ولی خبری ازش نبود. چند ماه پیش که خریدمش 155هزار تومن بود که الآن 360هزار تومنه!!!

 

بهش زنگ هم که میزدیم خاموش بود(من یادم نمیاد خاموشش کرده باشم)

و به همین سادگی موبایل من گم یا شاید دزدیده شد.

بعد از این ماجرا داشتم به این فکر می کردم اگه دزدیده شده باشه چه پیام بدی داره میده:

چرا یک دزد باید یه گوشی که قیمتش 200تومن(از باب دسته دو بودنش) هست رو بدزده. یعنی انقدر مردم محتاجن...اونم توی اون مکانِ خاص و امن!

دو روز بعدش رفتم سیمکارتم رو سوزوندم و یکی دیگه گرفتم و الان با موبایل لمسیم کار می کنم :/

موبایل عالی ای بود سعی می کنم دوباره بخرمش.


پــ نــ:

 

البته خوبی این ماجرا این بود که سیمکارت که گرفتم 10تومن دادم دائمیش کردم و 20گیگ اینترنت هدیه گرفتم از ایرانسل.

الان تقریبا 20 گیگ فیلم دارم
:))

  • حسان
  • ۶

چند ماه پیشم یه روبیک خریدم و عزم خودم رو جزم کردم که شروع کنم به یاد گرفتن حرفه ایِ روبیک ولی از اونجایی که بنده معمولا عزم جزمم خوب کار نمی کنه بعد چند روز ولش کردم(البته روبیک داغونی هم بود)

چند روز پیش دوباره رفتم و یه دونه خوبش رو خریدم(18 تومن /: ) و دوباره شروع کردم که یادگیری مطالب فراموش شده. برام جالب بود مرحله اولش رو هنوز بلد بودم انگار مثل دوچرخه سواری می مونه.

امیدوارم اینبار تمومش کنم...اگه این اراده لامصب بزاره.

راستی گفتم روبیک یاد این برنامه روبیکا افتادم. چرا انقدر امکانات داره ولی همش مفته؟؟ باتوجه به شناختی که از این مملکت دارم کاسه ای زیر نیم کاسه هست. البته یه چیزایی هم شنیدم ولی نمی گم چون سپاه و اطلاعات دستگیرم می کنن D:

اگه حرفه ای روبیک حل کردن رو بلدید بگید چقدر طول می کشه خوب یاد بگیرم.


پــ نــ:

 

آیا می دونستید روبیک 2*2 سخت تر از 3*3 هست؟

  • حسان
  • ۲

فضیل بن عیاض یک قافله را غارت کرد، مال التجاره خیلى سنگین بود. آفتاب که طلوع کرد گفت: وسایلتان و اثاث‌ها را باز کنید، اما دستان صاحب بارها را بسته بودند. در میان وسایل یک دستمالِ بسته بود، فضیل به نوچه اش گفت: دستمال را به من بده تا باز کنم. وقتى که دستمال را باز کرد دید روى یک کاغذ تمیز آیة الکرسى نوشته شده و زیر آن هم نوشته شده: خدایا! من به این کتاب تو اعتقاد دارم، من مى ترسم فضیل این کاروان را غارت کند، من این آیة الکرسى را در این دستمال مى گذارم و کاروان را در اختیار آیة الکرسى قرار مى دهم! فضیل وقتى نامه را خواند، به تمام نوچه هایش گفت: دست اینها را باز کنید و بارها را تحویل ایشان بدهید تا بروند. دیگران گفتند: چرا؟ گفت: ما دزد پول و مال مردم هستیم، دزد ایمان و اعتقاد مردم به قرآن و خدا نیستیم، این فرد با اعتقادِ به آیة الکرسى، آن را درون این بار گذاشت، ما اگر این وسایل را ببریم یک نفر را به قرآن بى ایمان کرده ایم.

دزد

/پایگاه عرفان


پــ نــ:
وای وای وای چقدر این حکایت رو دوست دارم خیلی حرف توشه خیلی...
  • حسان
  • ۲

شلیک از پارک فراواقعی

هیچوقت به ما اعتماد نکن.

ما فقط انسانیم. بالاخره یکجا ناامبدت می کنیم.

/west world


پــ نــ:
این سریال رو دنبال می کنید؟ اگه نمی کنید پیشنهادش می کنم فوق العاده بالاخره کار یه نولانه!
یک بار دربارش یه پست می نویسم
  • حسان
  • ۹

 

آه است خیابان به خیابان به لبم.

 از این همه بی تفاوتی در عجبم.

 تو مثل مسافری که دیرش شده است.

 من مثل چراغ قرمز نیمه شبم

/میلاد عرفان پور


پــ نــ: 

پیشنهاد می کنم شعرهای میلاد عرفان پور رو دنبال کنید به نظرم یکی از بهترین شعرای زمان ماست.
  • حسان
  • ۷

ابر بارنده به دریا می گفت: من نبارم تو کجا دریایى؟

در دلش خنده کنان دریا گفت: ابر بارنده تو خود از مایى...

حمید مصدق

  • حسان
  • ۶

حسن ماه پیش یکی دیگه از خواب هاش رو برام تعریف کرد:

خواب دیدم حاکم شدم و برای گشت زدن از کاخ بیرون اومدم و به طرف بازار رفتم. همون جا دیدم یک دزد از مغازه ای دزدی کرد ولی سریع سربازهایی که همراه من بودن دستگیرش کردن. درحالی که داشتم به خودم و سربازهام مینازیدم از دور دیدم یک دیوان مرتب سر تکون می داد. دستور دادم بیارنش جلو و ازش پرسیدم: به نظرت مجازات دزدی چیه؟

جواب داد: گر دزد سرقت رو شغل خود کرده باشه دستش باید قطع بشه.
اما اگر بخاطر گرسنگی باشه باید دست حاکم رو قطع کرد.!!!


پــ نــ:

بهلول بوده؟

  • حسان
  • ۵

دیشب بالاخره تونستم فیلم عصبانی نیستم رو ببینم. اگه نمی دونید باید بگم که سال 92 تولید شده و سال 97 پخش! یعنی یه چهار پنج سالی توقیف بوده. الان هم که پخش شده فکر کنم یه ربع ازش حذف کرده باشن(داستان تو بعضی قسمت های فیلم خراب میشه و پایان داستان کلا تغییر میکنه!)

فیلم که واقعا سیاسی هست ولی چیزی که من رو اذیت می کرد(که البته تو خیلی فیلم ها هست) اینه که یک طرفه قضیه رو می بینن و فقط به بعد منفی ماجرا نگاه می کنن.

متاسفانه واقعیت های جامعه ی ما رو میگه و باید پذیرفتشون ولی حس می کنم خیلی نیمه خالی رو میبینه.

از یه چیزیش که خیلی خوشم اومد این بود که فیلمبرداری و تدوینش در اختیار مفهوم فیلم بود. فیلمه واقعا عصبانی بود!

به هرحال فیلم جذاب و باحالیه و حتما پیشنهاد می کنم ببینیدش صحنه های عاشقانه ی جالبی هم داره.


پــ نــ:
این دیالوگش تو ذهنم موند:
تو چند سالته؟

26 سال
 می‌دونی صاحب این برج چند سالشه؟
...
23 سال، تو چیت از اون کمتره؟

یه کم دزدی، یه کم رابطه…

 

+اگه دیدینش این ویدئو رو هم ببینید صحنه آخر فیلم هست که سانسور شده:http://www.namasha.com/v/jaKnNqDw

  • حسان
  • ۵

آقا وضعیت مملکت جوریه که تنها پیشنهادی که می تونم بهتون بدم اینه که مثل این پنگوئن زیرک و عاقل رفتار کنید:

 


فقط اونجاش که میگه "رد دادیم"

  • حسان
  • ۶

نی قلیون منم! ینی بودم ولی الان هم هستم

واقعا هم لاغرم و این رو همه بهم گفتن حتی بچه که بودم(شیش هفت سالم بود فکر کنم) من رو بردن پیش یه فـــــــــــــــوق تخصص کودکان که بیش تر سال اونوره و خیلی باکلاسه و همیشه وقتش پره و اینا

ما هم که شنیده بودیم بین مریض هم ویزیت می کنه (:/) پس بار سفر بستیم و از شهرمون راه افتادیم رفتیم تهران. شبش رفتیم پیش عموم که اون موقع تهران بودن. برادر زن عموم (آدم باحالیم هست) بعد از اینکه فهمید می خوان من رو ببرن دکتر گفت:"بابا ول کنید این کارارو نداره شیر بهش بدید بخوره درست میشه"

ما هم نظر ایشون رو مثل سایر تجویزات نزدیکانمون ندیده گرفته و فرداش به طرف مطب خانم فوق تخصص راه افتادیم و کلی تو صف موندیم(یادمه اون روز پرسپولیس قهرمان لیگ شد) تا نوبتمون بشه.

اولا که خود خانم دکتر من رو ندید فقط دستیارش یه نگا بهم انداخت ثانیا گفت که بهش شیر بدین بخوره :/ یه سری دارو هم تجویز کرد که به دلیل مزه افتضاخشون هیچ وقت مثل آدم نخوردمشون.

خلاصه فقط پول صرف کردیم و وقت تلف شد.

حالا خواستم اینارو بگم که بدونید اولا فکر نکنید که دکتر ها چیزهای عجیب غریبی ان(البته بعضی وقتا واقعا نیازن) و ثانیا چاقی و لاغری و سفیدی و سیاهی و ایرانی و افغانی و پیر و جوون و زن و مرد و... مهم نیست چون الان من لاغرم و توی جامعه هیچ امتیازی از من سلب نشده بلکه انسانیت مهمه که هیچ کس بهش اهمیت نمیده.

بیاید آدم باشیم...

  • حسان
  • ۵

ما ایرانیا کلا خیلی به هوشمون می نازیم ینی فکر می کنیم اگر هم باهوش ترین مردم جهان نباشیم دیگه قطعا جزء سه تای اول هستیم، شاهد حرفمون هم دانشمندای زیاد ایرانیه؛ ینی ما ایرانیا فکر می کنیم انقدر دانشمند پروروندیم و به جهان عرضه کردیم که اگر ما نبودیم سرعت رشد علم توی دنیا نصف می شد یا الان آمریکا اقتصاد اول جهان نبود. خلاصه تصورمون اینه که ما ایرانیا خیلی باهوشیم و ههمون استحقاق درس خوندن توی مدارس تیزهوشان رو داشتیم ولی چون اینجا ایرانه و  تو ایران همیشه حق ها خورده میشه حق ما هم به نحوی خورده شده. آرح.

 آمّا زهی خیال باطل... چون

اگه یه سرچ کوچیک تو اینترنت بزنیم متوجه خواهیم شد که نه تنها باهوش نیستیم بلکه ضریب هوشیمون به نسبت کل جهان متوسط رو به پایین هم هست!

اینم مدرک

خلاصه خواستم بگم توهم باهوشی نزنیم و سعی کنیم چیزی که ارزش داره رو قوی کنیم یعنی فرهنگ؛ چون اگه اون لیست رو مشاهده بفرمایین می بینین اکثر کشور های متمول و با فرهنگ، متوسط هوشی بالاتری هم دارن البته ممکنه بگید چون اونا باهوش تر هستن یافرهنگ ترن که قطعا اشتباه می کنید :/

پس بیایید دست به دست هم بدیم به مهر تا فرهنگ کشور خودمون رو کنیم آباد و تا ولمون میکنم مثل انسان های اولیه سر چیزهای بی اهمیت نیوفتیم به جون هم. به خدا کشورمون حیفه خیلی پتانسیلمون بیشتر ازین حرفاست.

به امید روزی که بهترین مردم جهان بشیم.


پــ نــ:

 

عید مبارک!

 

  • حسان
  • ۳


پــ نــ:
سعی می کنم طراحی های خودم رو بیش تر توی وب بذارم...البته می دونم که خیلی بدن.
  • حسان
  • ۶

حسن چند وقت پیش بهم گفت خواب دیدم که:

تو یه کشور نسبتا بزرگ زندگی می کردم که یه پادشاه داشت و هر سال همه مردم شهر رو جمع می کرد و ازشون می خواست که صادقانه مشکلات کشور رو بگن.

یک سال که انگار اوضاع مردم خیلی جالب نبود یک نفر به اسم فاضل از وسط جمع بلند شد و گفت: ﮔﻨﺪﻡ ﻭ ﺷﯿﺮ ﮐﻪ وعده دادی ﭼﻪ ﺷﺪ؟
ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﺷﺪ؟ﻣﺴﮑﻦ ﭼﻪ ﺷﺪ؟

شاه هم در جواب گفت: ممنون که منو آگاه کردی مطمئن باش به زودی همه این مشکلات کاملا حل خواهند شد.

گذشت و گذشت تا زمان مراسم سال بعد فرا رسید. بازم همه مردم جمع شدن و دوباره شاه حرفش رو تکرار کرد.

اینبار ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ! ﮐﺴﯽ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ ﮔﻨﺪﻡ ﻭ ﺷﯿﺮ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻣﺴﮑﻦ ﭼﻪ ﺷﺪ!
اما ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ : "فاضل" ﭼﻪ ﺷﺪ؟؟

  • حسان
  • ۵

سلام

امتحانات ما هم شروع شده و الان وسطاشیم. دعا کنید همه رو خوب بدم وقتی برگشتم چند تا خاطره از کربلا میزارم مطمئنم جالبن.

واقعا تایم امتحانات جالبه ینی یه جوریه من که خیلی خوشم نمیاد(فکر کنم بقیه مثل منن)

الانم که دارم پست میزارم کلا یه جوریه :/

این یه بیت متفاوت رو هم داشته باشین تا بعد امتحانا :)

بس که بد میگذرد زندگی اهل جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند

صائب

  • حسان
  • ۵

زلزله جان میشه بری از کشورمون، به نظر به اندازه کافی لرزوندیمون(الته بستگی به هدفت داره ها)

ینی روزی نیست که دو تا خبر جدید ازت نشنویم.

چندوقت پیشم که شهر مارم لرزوندی(آخه دیگه چرا ما؟! :/ )

دارم کم کم یاد فیلم رسوایی میوفتم...

تصویر مرتبط


پــ نــ:
یه عزیز که خیلی هم قبولش دارم گفت این زلزله ها دیگه خیلی مشکوکن!

  • حسان
  • ۷

تنها کسی که تو این سختیا به دادمون میرسه فقط خودشه

دقت کردین با اینکه ماها خیلی بدیم اما خدا چقدر خوبه

اصلا انگار نه انگار...

شکرت

 

  • حسان
  • ۶

بیت اول این غزل خیلی معروفه و من شنیده بودمش ولی چند روز پیش یکی از اساتیدمون سر کلاس چند بیت دیگه هم ازش برامون خوند.

به معنای واقعی یک "ابر غزل"ه از استاد سعدی :)

 

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم

وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا

طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود


پــ نــ:
ببخشید چند روز نبودم سرم واقعا شلوغ بود
با تاخیر:عیداتون مبارک :)
  • حسان
  • ۵

استادمون داشت یه مطلب علمی رو توضیح میداد درباره یه قاعده حرف میزد.

وسط حرفاش گفت علتی که دانشمندای این علم برای این قاعدشون ارائه کردن علت نیست، توجیه هست!

با شنیدن این جمله کمی به فکر فرو رفتم، مگه فرق علت و توجیه چیه؟

چندروز بعد به نتیجه رسیدم:

اگه قبل از اینکه کاری رو شروع کنیم یه هدف براش مشخص کنیم اون هدف میشه علت ولی اگه بعد از شروع کار یا آخرش براش یه علت بسازیم میشه توجیه. (نظر شخصی)

حالا با این توضیح چند درصد کارامون از روی توجیهه؟

به نظرم جالب میشه اگه هیچ کدوم از افعالمون بی علت(توجیه) نباشه!


پــ نــ:
دوست دارم نظر شما رو هم درباره فرق این دو بدونم.

  • حسان