تراوشات یک ذهن

از کوزه همان برون تراود که در اوست
تراوشات یک ذهن

سعی دارم مطالبی بنویسم که به تعداد کلماتشان و وقتی که از شما میگیرند ارزش داشته باشند؛ چون آن واژه ها از باورهای من سرچشمه دارند.
به انتقادات و نظراتتون نیازمندم تا بتونم بهتر بنویسم.
*قانون وبلاگ: 80% صداقت!
عکس نوشته:
اینم از کوزه ی ما...

بخش های ویژه
پیشنهاد های حسان

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خواب های حسن آقا» ثبت شده است

  • ۳

چند ماه پیش حسن یکی دیگه از خواب هاش رو برام تعریف کرد:

خواب دیدم توی یک دهکده زیبا زندگی می کنم و همسایه دو برادر هستم که در کنار هم بر سر زمینی که از پدر به ارث برده بودند کار می کردند و در نزدیک هم خانه هایی برای خودشان ساخته بودند و به خوبی روزگار می گذراندند. 
بر حسب اتفاق روزی بر سر مسئله ای با هم به اختلاف رسیدند. برادر کوچک تر بین زمین ها و خانه هایشان کانال بزرگی حفر کرد و داخل آن آب انداخت تا هیچ گونه ارتباطی با هم نداشته باشند برادر بزرگتر هم ناراحت شد و از نجاری خواست تا با نصب پرچین های بلند کاری کند تا برادرش را نبیند و خودش عازم شهر شد. هنگام عصر که برگشت با تعجب دید نجار بجای ساخت دیوار چوبی بلند یک پل بزرگ ساخته است. 
برادر کوچکتر که از صبح شاهد این صحنه بود پیش خود اندیشید حتما برادرش برای آشتی دستور ساخت پل را داده است و بی صبرانه منتظر بازگشت او بود. 
رفت و برادر بزرگتر را در آغوش گرفت و از او معذرت خواهی کرد. دو برادر از نجار خواستند چند روزی مهمان آنها باشد 
اما 
او گفت: 
پل های زیادی هستند که باید بسازد و رفت...

  • حسان
  • ۶

حسن ماه پیش یکی دیگه از خواب هاش رو برام تعریف کرد:

خواب دیدم حاکم شدم و برای گشت زدن از کاخ بیرون اومدم و به طرف بازار رفتم. همون جا دیدم یک دزد از مغازه ای دزدی کرد ولی سریع سربازهایی که همراه من بودن دستگیرش کردن. درحالی که داشتم به خودم و سربازهام مینازیدم از دور دیدم یک دیوان مرتب سر تکون می داد. دستور دادم بیارنش جلو و ازش پرسیدم: به نظرت مجازات دزدی چیه؟

جواب داد: گر دزد سرقت رو شغل خود کرده باشه دستش باید قطع بشه.
اما اگر بخاطر گرسنگی باشه باید دست حاکم رو قطع کرد.!!!


پــ نــ:

بهلول بوده؟

  • حسان
  • ۶

حسن چند وقت پیش بهم گفت خواب دیدم که:

تو یه کشور نسبتا بزرگ زندگی می کردم که یه پادشاه داشت و هر سال همه مردم شهر رو جمع می کرد و ازشون می خواست که صادقانه مشکلات کشور رو بگن.

یک سال که انگار اوضاع مردم خیلی جالب نبود یک نفر به اسم فاضل از وسط جمع بلند شد و گفت: ﮔﻨﺪﻡ ﻭ ﺷﯿﺮ ﮐﻪ وعده دادی ﭼﻪ ﺷﺪ؟
ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﺷﺪ؟ﻣﺴﮑﻦ ﭼﻪ ﺷﺪ؟

شاه هم در جواب گفت: ممنون که منو آگاه کردی مطمئن باش به زودی همه این مشکلات کاملا حل خواهند شد.

گذشت و گذشت تا زمان مراسم سال بعد فرا رسید. بازم همه مردم جمع شدن و دوباره شاه حرفش رو تکرار کرد.

اینبار ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ! ﮐﺴﯽ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ ﮔﻨﺪﻡ ﻭ ﺷﯿﺮ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻣﺴﮑﻦ ﭼﻪ ﺷﺪ!
اما ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ : "فاضل" ﭼﻪ ﺷﺪ؟؟

  • حسان
  • ۶

حسن دو ماه پیش یکی دیگه از خواب هاشو برام تعریف کرد؛ گفت خواب دیدم که:

بلیت فروش یک شهر بازی ام و طبق چیزی که روی میزم نوشته شده بود، قیمت بلیت برای افراد و بچه های بالای شش سال 5هزار تومن و برای بچه های زیر شش سال رایگان بود.

مردم میومدن و بلیت می خریدن و شاید بدون اینکه من بفهمم سن بچه هاشون رو پایین تر از شش سال اعلام میکردن تا نخوان پول زیادی خرج کنن. (آخه بعضیاشون واقعا تابلو بودن! ولی کاری از دست من بر نمی اومد)

نتیجه تصویری برای شهربازی

 

چند دقیقه ای گذشته بود که یه مرد با دو تا بچَش اومدن برای خودشون بلیت تهیه کنن.

مثل همه مردم مَرده قیمت بلیت ورودی رو از من پرسید. منم طبق معمول قیمت هارو براش توضیح دادم و گفتم: خُب، بچه هاتون چند ساله ان؟

جواب داد: دخترم چهار سالشه و پسرم هفت سالَس. ینی با خودم میشه 10 تومن.

بعدش دست کرد تو جیبش و 10هزار تومن برای خودش و پسرش داد به من و تشکر کرد. بعد از اینکه بلیت هارو بهش دادم، یه سوال که ذهنم رو مشغول کرده بود رو سریع ازش پرسیدم: آقا ببخشید! میتونم بپرسم چرا نگفتید پسرم شیش سالشه تا نخوای 5هزار تومن زیادی بدی؟ من که فرقش رو نمی فهمیدم.

لبخندی زد و جوری که انگار منتظر این سوال بود گفت: شما متوجه نمی شدی ولی بچه ها که می فهمیدن!

  • حسان
  • ۴

حسن 3 ماه پیش بهم می گفت که خواب دیدم که:

تلوزیون رو روشن کردم و زدم شبکه مستند. با کمال تعجب مستند ایرانی و ... نداشت داشت درباره زندگی لاکپشت ها توضیح میداد، خلاصش این مشد:

یک روز خانواده لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیک نیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن! در نهایت خانواده لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب برای پیک نیک ترک کردند. در سال دوم سفرشان بالاخره جای مناسب رو پیدا کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!


نتیجه تصویری برای لاکپشت ها

پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد. لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید اما به هر حال تو خانواده اون سریعترین لاک پشت بود. او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد. سه سال گذشت و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال، شش سال و سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده. او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد. در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید و گفت: «دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم!»


پــ نــ:
این قسمت به دلیل ضیق وقت یکم متفاوت بود :)
  • حسان
  • ۹

حسن 4 ماه پیش بهم گفت یه بار خواب دیدم: توی خیابون راه می رفتم که یهو یه پیر مرد قد کوتاه با مو و ریش های بلند و سفید اومد جلو و حرف جالبی بهم زد، اون گفت:

جوون! برو و همه موهاتو بزن(کچل کن) بعد برو بالا شهر؛ خواهی دید که همه میگن: چه مد جالب و جدیدی!!

بعد برو وسط شهر؛ همه میگن سربازی بود؟ کجا خدمت کردی؟! سپاه بود یا ارتش؟

بعد از اون برو پایین شهر؛ میبینی که بهت میگن از کدوم زندون اومدی؟ فلانی رو میشناسی؟؟


 

  • حسان
  • ۶

حسن 6 ماه پیش برام یکی دیگه از خواب هاش رو تعریف کرد و گفت:
خواب دیدم شدم نگهبان درباری که پادشاهش مریضی سخت و عجیبی گرفته.
پادشاه گفته بود: هر کس من رو بتونه معالجه بکنه نصف دارایی هام رو بهش میدم!
بعد از اینکه این خبر بین اطبای کشور پیچید، خیلی از پزشکان برای درمان پادشاه اومدن و راهی پیشنهاد کردن ولی...
تا اینکه یک بار مردِ پیر و باتجربه ای که بهش نمیومد دکتر باشه یه راه عجیب پیشنهاد کرد و گفت: یادم میاید که سالیان دور یک بار این اتفاق برای یک پادشاه افتاد و وقتی پیراهن یک مرد خوشبخت رو به تن کرد خوب شد!
پادشاه به ما سربازان دستور داد که دنبال یک فرد خوشبخت بگردیم و پیراهنش رو برای شاه ببریم.
هر کدام از ما به نقطه ای رفتیم و مشغول گشتن شدیم اما نتونستیم انسان خوشبختی رو پیدا کنیم! حتی یک نفر هم نبود که از زندگیش راضی باشه؛ اونی که ثروت داشت، بیمار بود، اونی که سالم بود، فقیر بود، کسی که هم ثروتمند بود هم سالم، زن و فرزند بدی داشت و... . خلاصه هر کس به دلیلی از زندگی خودش ناراضی بود.
بالاخره من که چند هفته ای بود مشغول پیدا کردن انسان خوشبخت بودم اتفاقی از کنار خونه ای رد می شدم که شنیدم یک نفر می گفت: خدا رو شکر کارم رو تموم کردم و تونستم خودم رو سیر کنم و الآن هم می تونم راحت بخوابم. دیگه چی میخوام؟!
من که خیلی خوشحال شده بودم به سرعت وارد خونه شدم تا مرد رو ببینم و پیراهنش رو برای شاه ببرم.
اما با صحنه جالبی رو به رو شدم:
اون مرد خوشبخت انقدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!

 

  • حسان
  • ۷

حسن 6ماه پیش یکی دیگه از خواب هاش رو برام تعریف کرد و گفت:

خواب دیدم که دانشجو شدم و امتحان تاریخ داریم. همه فکر می کردن استاد سوالات زیاد و سختی طرح کرده باشه. ولی وقتی برگه امتحان رو دیدیم تعجب کریم. آخه یک سوال بیش تر توی کاغذ نبود: مادر یعقوب لیث صفار به چه علت در تاریخ معروف است؟!

استاد خودش نیومده بود، مراقبی هم برای امتحان تعیین نکرده بودند و انگار تقلب آزاد بود. اما یه مشکل وجود داشت. اون هم این بود که هیچ کس اصلا نمی دونست مادر یعقوب لیث صفار کیه و چرا معروف شده!

بعد از اینکه از هم  سوال کردیم تا ببینیم کسی جواب رو میدونه یا نه، همه به این نتیجه رسیدیم که یه دلیلی بتراشیم و بنویسیم. در نتیجه هر کس چند صفحه پر کرد و برگه ها رو تحویل دادیم.

چند روز بعد که جواب امتحان ها آمده بود(!) رفتیم تا نمراتمون رو چک کنیم. جلو اسم همه نوشته شده بود: مردود!

شنیده بودیم استاد اونروز اومده دانشگاه، برای همین همگی بسیج شدیم و رفتیم سراغش. وقتی همه مارو دید گفت: چیه؟ کسی اعتراض داره؟

همه یه صدا گفتن: بله استاد ما اعتراض داریم!

استاد گفت: خوب جواب درست رو هیچ کس ننوشت!

گفتیم: استاد میشه بگید جواب چی بود؟ آخه تو هیچ کتابی پیدا نمیشد.

استاد گفت: بله درسته اصلا مادر یعقوب لیث صفار فرد خاصی نیست و چیزی دربارش تو هیچ کتابی نیومده! جواب سوال یه نمیدانم ساده بود که هیچ کس جرأت نکرد بنویسه!!

  • حسان
  • ۴

چند ماه پیش حسن برام یکی از خواب هاش رو تعریف کرد و گفت:
خواب دیدم نقاش درباری شدم که پادشاهش یک "چشم" و یک "پا" نداره! و به تازگی به تمام نقاش های دربار دستور داده بود که یک نقاشی زیبا از شاه کشیده بشه.
همه نقاش ها -از جمله من- مشغول کشیدن نقاشی شاه شدیم. ولی همه نتایج یکسان بود و هیچ کس جرئت نکرد نقاشیش رو نشون پادشاه بده.
آخه کی میتونست از یک آدمی که یک چشم و یک پا نداره تصویری زیبا بکشه؟!
چند روز طول کشید تا بالاخره یک از نقاش -که توی قصر کار نمی کرد- شجاعت به خرج داد و نقاشی خودش رو به پادشاه نشون داد.
نقاشی اون فرد فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. نقاش شاه رو در حالتی نقاشی کرد که یک آهو رو هدف گرفته بود؛ نشونه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده!!

 


پــ نــ:
گاهی باید نقاط قوت رو دید.

 

  • حسان
  • ۶

چند ماه پیش یادم حسن داشت یکی از خواب های عجیب و غریبشو برام تعریف می کرد:

گفت خواب دیدم دارم توی یه رختشور خونه قدم میزنم و به کار رختشور ها نگاه می کنم. همین طور که داشتم جلو می رفتم دیدم تو قسمت لباس های شسته شده یه سگ داره از کنار لباس هایی که دیگه داشتن خشک میشدن رد میشه و بعضی وقتا به لباس ها میخوره و نجسشون میکنه.

برگشتم به کسی که اون لباس هارو شسته بود گفتم: بیا این سگ رو جمع کن داره لباس هارو نجس میکنه درضمن بیا این چند تا لباس رو که کثیف شدن دوباره بشور.

رختشور که حال نداشت دوباره لباس های شسته شده رو بشوره و منتظر خشک شدنشون بمونه بر گشت گفت: حسن آقا این که سگ نیست بزه!

من که حدس میزنم داره برای دوباره کاری نکردن توجیه میاره یه سنگ برداشتم پرت کردم طرف سگه! اونم صاف خورد بهش و سریع صدای واق واقش دراومد.

دوباره روبه رختشور کردم و گفتم: حالا چی میگی؟ صدای واق واق سگ رو شنیدی؟

رختشور لبخند و گفت: قدرت خدارو میبینی؟! بز داره صدا سگ میده!!!!

 

نتیجه تصویری برای لباس خیس

 


پــ نــ:
امیدوارم خوشتون اومده باشه
+منتظر بخش های جدید کنجک باشید...

  • حسان
  • ۶

سلام

یه رفیق دارم اسمش "حسن"ـه. بچه باحالیه اما کمی عجیب!

خودش خیلی عجیب و غریب نیست {غیر از غُد بودن بیش از حدش} یه قابلیت خیلی جالب داره.

اونم اینه که هر چند شب یک بار یه خواب عبرت آموز میبینه!!

خوشبختانه چون از اون آدمایی که خواب هاش یادش میمونه {خوش به حالش} میاد برای من تعریفشون میکنه منم گفتم چرا بقیه از خواب های گوهربارش فیض نبرن؟

پس به این نتیجه رسیدم که یه بخش جدید تو وبلاگم با عنوان "خواب های حسن آقا" راه بندازم و خواب هاش رو براتون بنویسم.

امیدوارم خوشتون بیاد و استفاده کنید.

برای ورود به بخش خواب های حسن آقا روی عکس بالا کلیک کنید.


پــ نــ:
از فردا کارش رو شروع می کنم.

  • حسان