چند ماه پیش حسن یکی دیگه از خواب هاش رو برام تعریف کرد:
خواب دیدم توی یک دهکده زیبا زندگی می کنم و همسایه دو برادر هستم که در کنار هم بر سر زمینی که از پدر به ارث برده بودند کار می کردند و در نزدیک هم خانه هایی برای خودشان ساخته بودند و به خوبی روزگار می گذراندند.
بر حسب اتفاق روزی بر سر مسئله ای با هم به اختلاف رسیدند. برادر کوچک تر بین زمین ها و خانه هایشان کانال بزرگی حفر کرد و داخل آن آب انداخت تا هیچ گونه ارتباطی با هم نداشته باشند برادر بزرگتر هم ناراحت شد و از نجاری خواست تا با نصب پرچین های بلند کاری کند تا برادرش را نبیند و خودش عازم شهر شد. هنگام عصر که برگشت با تعجب دید نجار بجای ساخت دیوار چوبی بلند یک پل بزرگ ساخته است.
برادر کوچکتر که از صبح شاهد این صحنه بود پیش خود اندیشید حتما برادرش برای آشتی دستور ساخت پل را داده است و بی صبرانه منتظر بازگشت او بود.
رفت و برادر بزرگتر را در آغوش گرفت و از او معذرت خواهی کرد. دو برادر از نجار خواستند چند روزی مهمان آنها باشد
اما
او گفت:
پل های زیادی هستند که باید بسازد و رفت...