آنقدَر شعر نوشتم و نخواندى که قلم
گفت اینقدر عبث قامتِ ما را متراش
مهدى خداپرست
آنقدَر شعر نوشتم و نخواندى که قلم
گفت اینقدر عبث قامتِ ما را متراش
مهدى خداپرست
یک بغل شعر سرودم نَبَرد از یادم ،
لیکن از بخت بدم شعر و غزل دوست نداشت...!
زهرا مصلح
پــ نــ:
با اینکه با شعرِ شعرای جدید نمی تونم خیلی ارتباط برقرار کنم ولی
این یکی به دلم نشست.
زِ عشقت بند بندِ
این دل دیوانه می لرزد ...!
خرابم می کنی اما ...!
خرابی با تو می ارزد...
هوشنگ ابتهاج
نابینائی در شبِ تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی میرفت. فضولی به وی رسید و گفت:
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت: این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلانِ بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حالِ نادان را به از دانا نمیداند کسی
گرچه در دانش فزون از بوعلی سینا بُوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زآنکه نابینا به کار خویشتن بینا بُوَد
عبدالرحمن جامی
یک لحظه تو رفتی به سر بام و بیایی
از دفتر رهبر خبر آمد رمضان است!
/تماشای آفتاب
هر کسی را همدم غم ها و تنهائی مدان
سایه دنبال تو می آید ولی همراه نیست
مولوی
بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری است
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی!
فاضل نظری
پــ نــ:
بعد از مدت ها یه شعر قشنگ خوندم.
بازم به فاضل نظری
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم !
"باران"
نمکى ست که روى جاى خالى ات میریزد...
عجیب میسوزاند!
علی قاضی نظام
هر چند پیر و خسٖته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
حافظ
گذشت سن غیبتت ز سن نوح
ولی ..
شمارِ مردم کِشتی نکرد تغییری
/دالان بهشت
پــ نــ:
بعد از خوندن این شعر حالم بدجور گرفت ...
ما تو چی سیر میکنیم!؟
یادی هم بکنیم از شعر باباطاهر:
چه خوش بیمهربانی هر دو سر بی
که یکسر مهربانی دردسر بی
اگر مجنون دل شوریدهای داشت
دل لیلی از آن شوریده تر بی