تراوشات یک ذهن

از کوزه همان برون تراود که در اوست
تراوشات یک ذهن

سعی دارم مطالبی بنویسم که به تعداد کلماتشان و وقتی که از شما میگیرند ارزش داشته باشند؛ چون آن واژه ها از باورهای من سرچشمه دارند.
به انتقادات و نظراتتون نیازمندم تا بتونم بهتر بنویسم.
*قانون وبلاگ: 80% صداقت!
عکس نوشته:
اینم از کوزه ی ما...

بخش های ویژه
پیشنهاد های حسان
  • ۷

درب ضد سرقت!

ما چند ماه پیش از اونجایی که در خونمون (دری که به هال باز میشه) خیلی داغون بود عوضش کردیم و ازین در جدیدای ضد سرقت گذاشتیم.( این درا رو فقط با کلید میشه از بیرون باز کرد)

این ضد سرقت بودنش رو من خیلی قبول نداشتم و می گفتم اگه کسی بخواد بیاد تو یه جوری درو باز میکنه بالاخره!

تا اینکه دیروز برادر و مادرم رفتن بازار و من موندم خونه. چند دقیقه بعد صدای زنگ خونه اومد. رفتم در رو باز کردم، دیدم همسایس. گفت: وقتی مامانت اومد بگو روضه داریم بیاد خونه ما. منم گفتم: باشه و در رو بستم.

امّا! وقتی برگشتم که برم تو هال دیدم در (ضد سرقت) بسته شده!! فکر کنم با شتاب در رو باز کرده بودم برا همین محکم برگشته و بسته شده. نه کلید داشتم نه موبایل برا زنگ زدن!

البته خیالم راحت بود خواهرم تو خونس. شرو کردم به در زدن وصدا کردنش ولی هیچ خبری ازش نبود انگار خواب بود. اینقدر این کار رو کردم فکر کنم همه کوچه فهمید من پشت دَرَم!

حالا باید چه کار می کردم!؟

یادم اومد یه بار مادرم گفته بود کلید این در رو گذاشتم تو جا کفشی برا روز مبادا. منم سریع رفتم کل جا کفشی رو زیرو رو  کردم ولی هیچ اثری از کلید زاپاس نبود.

یکم دیگه فکر کردم بعد دیدم یکی از پنجره هامون بازه؛ ولی چون میله جلوش جوش زدن نمیشد رفت تو خونه، فقط اگه توریِ جلوی پنجره رو پاره می کردم میشد تو خونه رو دید. منم دست به کار شدم و به هر سختی که بود پارش کردم. یکم زور زدم ببینم میتونم اتاق خواهرمو ببینم که بفهمم بیدار یا نه؟ بعد متوجه شدم لامپ اتاقش خاموشه :/

دیگه واقعا کلافه بودم. گفتم اینجوری نمیشه باید این درو باز کنم. بعد به ذهنم رسید مثل این سرخ پوستا سرِ یه طناب رو گره بزنم و یه جوری گیرش بدم به دستگیره داخلیِ در شاید بتونم بازش کنم. طناب لباس هارو به زور باز کردم و دست به کار شدم ولی...(نگم چی شد بهتره!)

یه نیم ساعتی بود داشتم جون می کندم ازین در لعنتی رد بشم ولی نمیشد این لامصب رو باز کرد :|

دیگه به عنوان آخرین امید، مجبور شدم برم از بقال سر کوچمون (دمش گرم واقعا) تلفن قرض بگیرم و به بابام زنگ بزنم و با هزار التماس بهش بگم زود بیاد خونه، من دارم میمیرم( هوا هم گرم بود عاخه)

حتی اینم به ذهنم رسید که شیشه رو بشکونم ها ولی وقتی چهره بابام اومد جلو چشمم شدیدا منصرف شدم!(تازه وقتی فهمید توری رو پاره کردم کلی شاکی شد!!)

بالاخره پدر تشریف اوردن و من با کلید (ینی فقط با کلید) تونستم برگردم تو خونه. اونجا بود که فهمیدم در ضد سرقت ینی چی!( ینی شیر فهم شدم هاااااا)

نتیجه تصویری برای در ضد سرقت

 


پــ نــ:
1. وقتی برگشتم تو خونه تازه فهمیدم خواهرم اصلا خونه نبوده!
2. وقتی بابام اومد خونه یه کلاس آموزش باز کردن در ضد سرقت با کارت بانکی برام گذاشت که اصلا هم موفقیت آمیز نبود :/
3. شاید باورتون نشه ولی همین الان که دارم این رو تایپ میکنن خانواده دارن خاطره دیروز من رو برا فامیلا تعریف می کنن و میگن نکرده توری رو کمتر پاره کنه!
4. ببخشید خیلی طولانی شد!
  • ۶۳۷
  • حسان

کنجک

نظرات (۱۶)

ضد سرقت بودا!!!جناب حسان خان!!!ضد سرقت!!!!!!!!!!!!!!!!!


راستی تا یادم نرفته!!   سپاس !!! فلسفی بودنش رو آدمهای اهل فلسفه خوب متوجه می شند!!!


شاد باشی!ًًًًًًًً
پاسخ:
حالا تو دیگه دست رو دلم نزار :)
نه بابا ما چیزی بلد نیستیم.
همچنین
  • آقای سر به هوا(o_0)
  • جالب بود

    من بعضی وقتها توهم درب ضد سرقت میگیرم
    باخودم میگم اگه بمونم پشت در چی میشه?
    ولی جالبه که خونمون درب ضد سرقت نداره!!!
    پاسخ:
    برو خدا رو شکر کن!
  • سیّد محمّد جعاوله
  • پس روز پرماجرایی داشتید
    پاسخ:
    شدیددددددا
    حالا کاری ندارم بعدش رفتم کتابفروشی چی شد
    وای پشت در موندن عصاب خوردکنه :(
    پاسخ:
    خعییییلی
    من هم تاحالاپست درمونده ام،درکت میکنم:(

    پاسخ:
    ممنون که درکم می کنی
    خیلی زیبا و دلنشین بیان کردی...
    همچین اتفاقی برای منم چند بار افتاده ولی خب بدتر؛ چون پشت در حیاط تو کوچه موندم... ایشالا که برا کسی این اتفاق نیوفته
    مچکرم برادر :)))
    پاسخ:
    چاکریم
    آخییی حیوونی :))
  • علیـ ــر ضــا
  • 😂😂😂
    تا تو باشی احتیاط کنید و همیشه کلید 😓 در دسترست باشه 😉 
    ولی خوب شد تجربه کردی 😓
    پاسخ:
    :/ حالا نه در این حد
    تو میری در کوچه رو باز کنی کلید در هال رو با خودت میبری؟
  • سایت تفریحی چفچفک
  • ضد سرقت بود؟:):)
    پاسخ:
    شدیدا
    خوبه آدم در‌به‌در نشه!
    پاسخ:
    آخ گل گفتی
    خیلی باحال بود!!
    برا منم چند بار از این اتفاقا افتاده
    موفق باشید!!
    پاسخ:
    ممنون
    عه پس خیلی تنها نیستم
  • علیرضا امیدیان نسب
  • خخخخخ جالب بود
    پاسخ:
    چاکریم
    درهای مزخرف..
    پاسخ:
    آره بابا
    نصف دوران مزخرف مدرسه رو من پشت درمیموندم...هعععی :))
    پاسخ:
    خخخخ اون جریانش فرق داره
    هههههه!
    نمیدونم چرا مامان بابای منم از موفقیت هام جایی تعریف نمیکنن ولی
    فقط کافیه خدایی نکرده یه روزی سوتی بدم
    هیچی دیگه...
    پاسخ:
    آخ آخ نگو نگو
    واسه منم یه مدل دیگش پیش اومده،آدم کلافه میشه:/
    این تعریف کردن واسه فامیلارو ماهم داریم:)))
    پاسخ:
    فک کنم همه دارن :)
    دودل شدم که بخندم یا دلم بسوزه ولی اخرش دلم برات سوخت
    عالی نوشتی تو باید نویسنده شی 
    پاسخ:
    خخخ البته قصد من اولی بود رفیق
    چاکریم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">