حسن چند وقت پیش بهم گفت خواب دیدم که:
تو یه کشور نسبتا بزرگ زندگی می کردم که یه پادشاه داشت و هر سال همه مردم شهر رو جمع می کرد و ازشون می خواست که صادقانه مشکلات کشور رو بگن.
یک سال که انگار اوضاع مردم خیلی جالب نبود یک نفر به اسم فاضل از وسط جمع بلند شد و گفت: ﮔﻨﺪﻡ ﻭ ﺷﯿﺮ ﮐﻪ وعده دادی ﭼﻪ ﺷﺪ؟
ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﺷﺪ؟ﻣﺴﮑﻦ ﭼﻪ ﺷﺪ؟
شاه هم در جواب گفت: ممنون که منو آگاه کردی مطمئن باش به زودی همه این مشکلات کاملا حل خواهند شد.
گذشت و گذشت تا زمان مراسم سال بعد فرا رسید. بازم همه مردم جمع شدن و دوباره شاه حرفش رو تکرار کرد.
اینبار ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ! ﮐﺴﯽ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ ﮔﻨﺪﻡ ﻭ ﺷﯿﺮ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻣﺴﮑﻦ ﭼﻪ ﺷﺪ!
اما ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ : "فاضل" ﭼﻪ ﺷﺪ؟؟