تراوشات یک ذهن

از کوزه همان برون تراود که در اوست
تراوشات یک ذهن

سعی دارم مطالبی بنویسم که به تعداد کلماتشان و وقتی که از شما میگیرند ارزش داشته باشند؛ چون آن واژه ها از باورهای من سرچشمه دارند.
به انتقادات و نظراتتون نیازمندم تا بتونم بهتر بنویسم.
*قانون وبلاگ: 80% صداقت!
عکس نوشته:
اینم از کوزه ی ما...

بخش های ویژه
پیشنهاد های حسان

۵۲ مطلب با موضوع «دست خط من :: دست نویس» ثبت شده است

  • ۲

دین افیون توده ها است. این جمله از کارل مارکس است. افیون یعنی مخدر. احتمالا اون می خواهد بگوید دین انسان ها را به یک سری تخیلات و توهمات رهنمون می کند و نمی گذارد انسان با حقایق رو به رو شود؛ به قول خودمان دین انسان ها را گول زده، سرشان کلاه می گذارد و در آخر به یک آرامش دروغین می رساندشان، مثل مخدر!

خب یک لحظه صبر کن آقای مارکس! گفتی دین به دروغ انسان ها را آرام می کند؟ -کاری با مقایسه ی غلطت بین مخدر که تاثیر لحظه ای دارد با دین ندارم- اصلا مگر مهم تر از آرامش در این دنیا چیزی هست؟ پولدار ترین و دانشمندترین انسان دنیا هم باشیم ولی آرامش نداشته باشیم لحظه ای از زندگی راضی نخواهیم بود.

حالا که همین دین(البته حرف من روی دین صحبح است) دارد مفت و مجانی بهترین نوع آرامش را به ما می دهد تو می گویی نه، افیون است، بد است؟! شما بفرما به ما بگو آرامش حقیقی و درست چگونه است. با مادی گرایی میخواهی به ما آرامش بدهی؟ با مادی گرایی مگر زندگی هفتاد هشتاد ساله ی ما ارزشی دارد؟ چرا باید انسان خوبی باشیم وقتی قرار نیست مورد بازخواست قرار بگیریم؟ اصلا نسل انسان منقرض بشود، به درک! مگر فرقی بین دایناسور ها که منقرض شده اند و ما انسان ها قرار است باشد؟

قربان سبیلت بروم، بگذار ما با همین آرامش دروغین راحت زندگی مان را بکنیم چون لذت بخش ترین چیز -که حتی می تواند زندگی یک فقیر را هم آسان کند- همین دین است و خدا...

ناگفته نماند همه ی این حرف ها طبق تفکر شما که به زندگی دنیوی خیلی اهمیت می دهید بود، وگرنه که...

+خواندن این مقاله هم خالی از لطف نیست: ...آیا مارکس ضد دین بود؟

  • حسان
  • ۲

ادعیه vs اشعار

خوشبختانه ما ایرانی ها ادبیات بسیار قوی ای داریم مخصوصا در زمینه شعر. شعرای بزرگ و کاربلد فراوانی در این فرهنگ زیسته اند و آثار زیادی به جا گذاشته اند.

اما نکته ای که هست این است که تقریبا در همه موضوعات ما شعر های فراوانی داریم؛ عاشقانه، اخلاقی، دینی، طنز، داستانی و...

صحبت من روی اشعاری است که درحوزه ی مسائل دینی و مخصوصا توحیدی وجود دارد از احتمالا بزرگ ترین شعرای ایران یعنی حافظ، مولوی و دیگران؛ وگرنه اشعار عاشقانه را از -هر شاعری- چه عیبی دارد برای نزدیکانمان بخوانیم و به آنها محبت کنیم؟! :)

گمان میکنم علت اصلی اینکه ما انسان ها به سمت شعر کشیده می شویم لطیف بودن و سازگار بودن آن است با روح ما، روحی که احتمالا هدف اصلی دین هم هست!

نمی گویم دیگر اشعار عاشقانه ای که در زمینه توحید و رابطه انسان با خدا است را نخوانیم(اصلا شاید نشود این کار کرد!) بلکه می گویم به جایگزین(!) این اشعار هم کمی اهمیت دهیم؛ یعنی ادعیه.

دعاهایی که از معصومین (علیهم السلام) به ما رسیده است هم زیاد است، هم پر محتوا،هم غالبا همه فهم، هم انسان ساز، هم زیبا و به شدت دلنشین. البته این نظر من است و ممکن است کسی بگوید(حتی نه در گفتار بلکه در عمل خودش): نه! اشعار مولوی زیبا تر اند!

اما به هر حال من وقتی اولین بار به این فراز از مناجات شعبانیه توجه کردم روحم به معنای حقیقی کلمه تازه شد و متوجه شدم که چه منبع بی نظیری اند این ادعیه و مناجات که از زبان مبارک ائمه (علیهم السلام) به ما رسیده است:

وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ

اگر در دوزخم افکنی، به دوزخیان اعلام خواهم کرد که تو را دوست دارم.

بی نظیر است این جمله، نمونه اش را یافت نکردم در هیچ شعری اگر هم شعری با این مضمون باشد قطعا از روی این فراز تقلب کرده! این جمله، جمله ای نیست که به دهان انسانی عادی(غیر معصوم) بیاید! باید عاشق ترین باشی تا این حرف را برای اولین بار بزنی...

و چقدر خوب آنان به ما یاد داده اند که چگونه با خدا صحبت کنیم، خودمان را به قول معروف برای او لوس(!) کنیم و به او نزدیک شویم!! نمونه های متعددش را در شب های قدر که گذشت احتمالا لمس کرده اید.

این زیبایی و دلشینی را هم که کنار بگذاریم خوب است بدانیم که بحث خداشناسی و ارتباط با خدا مسئله ی ساده ای نیست که بخواهیم آن را از هر کسی یاد بگیریم. اصلا خوب است که یک نفر هر چه درباره خدا گفت درست باشد جز یک جمله ی او؟ همان یک جمله باعث می شود ما در ذهنمان خدایی را بپرستیم که حقیقی نیست و ساخته ذهن  ما است. خدا را فقط و فقط باید خداشناسان حقیقی به ما معرفی کنند که بی شک تنها مصداقشان اهل بیت علیهم السلام است و بس!

بعدا اگر شعری موافق آن ادعیه و خدای حقیقی بود را چه خوب است که بخوانیم و حفظ کنیم :)

حرف این است که شناخت خدا و رابطه ی با خدا را از مسیر اشتباه نرویم.گویا خود او هم خواسته مرا باید آن 14نفر بشناسانند...

  • حسان
  • ۱

چند روز پیش یکی از دوستانم ایده ی خیلی خوبی داد. گفت به جای اینکه وقتی می خواهیم مشاعره کنیم از حرف آخر مصرع دوم استفاده کنیم و شعری بخوانیم که مصرع اولش با آن حرف شروع شده باشد که کاری بس بی منطق است، با توجه به مفهومی که شعر اول دارد شعر دوم را انتخاب کنیم.

اصلا مگر ما به خاطر حرف اول یا آخر یک شعر از آن خوشمان می آید و آن را حفظ می کنیم یا می خوانیم؟!

عکس صرفا جهت تلطیف فضا!

مثال:

 

نفر اول:

من همان رودم که بهر دیدنت مرداب شد...
 
ماه من بس کن ندیدن‌های بی‌اندازه را

نفر دوم:

مثل آن مرداب غمگینی که  نیلوفر  نداشت


حال  من  بد   بود   اما هیچ کس باور نداشت

نفر اول:

از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا


غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر می‌زند

و...

البته این ایده تازه تازه نیست ولی خیلی زیبا و جذاب تر است و خیالتان هم تخت، خیلی می شود مشاعره را ادامه داد :)

  • حسان
  • ۰

داستان رابین هود را شنیده اید. تیراندازی زبردست که از خزانه شاه دزدی می کند و پول های به دست آمده را به فقرا می دهد. او نماد حق طلبی و مبارزه با ظلم است.

او یک انگلیسی است؛ یعنی کودکان انگلیسی (البته با توجه به قدرت رسانه ای شان کودکان همه ی جهان) از همان ابتدا یاد می گیرند برای کمک به فقرا می توانند از ظالم ها و پولدار ها دزدی کنند، یا بگذارید بگویم یاد می گیرند برای رسیدن به اهدافشان می توانند هر کاری بکنند حتی دزدی! بالاخره آدم باید زرنگ باشد دیگر...اصلا شاید به خاطر همین است که شخصیت رابین هود در انیمیشن ها یک روباه است!

قبول دارم این داستان چیزهای خوب هم دارد همانطور که گفتم مبارزه با ظالم و کمک کردن به ستمدیده را هم یاد می هد اما این را هم یاد می دهد که هدف وسیله را توجیه می کند.

در آغاز جنگ صفین، لشکریان معاویه، نهر کنار فرات را که دو طرف می بایست از آنجا آب بردارند تصرف کردند و نگذاشتند لشکریان امام علی علیه السلام از آب استفاده کنند.
پس از حمله به سپاه معاویه، لشگریان امام علیه السلام این نهر را تصاحب کردند، اما امام علیه السلام در برابر پیشنهاد یارانش که آب را به روی سپاه معاویه ببندند فرمود:«مانع استفاده آنها نشوید. من به این گونه کارها که روش جاهلان است دست نمی زنم و هرگز کسی را در تنگنای بی آبی قرار نمی دهم.»

/منبع

کسی که برای خدا کار می کند، وسیله را هم به گونه ای انتخاب می کند که مورد رضایت خدا باشد.

این است یکی از تفاوت های تفکر انگلیسی و ایرانی(بخوانید شیعی)

  • حسان
  • ۲

عجیبه انقدر ولادت امام زمان علیه السلام غمگینه. همه اشعاری که موضوع انتظار دارن برام تفسیر میشه. حتی وقتی به مولودی ها هم گوش میدیم غم وجودمون رو میگیره.

برای ظهور آقا دو راه گفته شده: یا شیعیان آماده ظهور بشن و طلب ظهور کنن یا انقدر میگذره که زمان معین شده فرا برسه.

و سوال من اینه: چقدر تا اون زمان معین باقی مونده؟؟؟

 

مبارک!

  • حسان
  • ۲

چند وقت پیش با یه پسر جوون مکالمه ای داشتم، قسمتیش رو براتون میذارم:


من: راستی تفریحاتت چیان؟

پسر جوان: آهنگ، فوتبال، فیلم...

من: آره به نظرم خیلیا همینجورین.

پسر جوان: چونکه خیلی جذابن، تو کجا هیجانی که تو نیمه نهایی چمپیونزلیگ پارسال بین من سیتی و تاتنهام رو پیدا میکنی؟ یا چمدونم... سکانس come on tars تو فیلم میان ستاره ای؟!!!

من: اوه اوه اوه! به چه مواردی هم اشاره کردی!!

پسر جوان: البته آهنگ رو بیشتر به خاطر اینکه آرومم میکنه گوش میدم.

من: ولی قبول داری تاثیرش لحظه ایه؟

پسر جوان: گزینه بهتری داری؟ بوگو...

لبخندی زدم.

من: راسی فیلمساز محبوبت کیه؟

پسر جوان: آقام نولان!

من: حتما ریک و مورتی هم سریال محبوبته!

پسر جوان: معلومه که آره! اصن الگوی زندگیم ریکه!!

من: پدربزرگه؟ چرا؟

پسر جوان: یه حالتی داره، میدونی، انگار هیچی به ت... نیست!

من: الآن خوبه که هیچی به هیچ جاش نیست؟

پسر جوان: آره دیه آدما رو نباید زیاد مهم کرد تو زندگی.

من: ولی به نظرم ریک داره وانمود می کنه.

پسر جوان: خو به ت... :/

من: هههه، فک کنم تو به درجه ی بالاتری از ریک رسیدی!

پسر جوان: ما اینیم دیه!

سیگارش را روشن کرد.

پسر جوان: فیلم پلتفورم رو بیبین، دوهزار و نوزدهه.

من: تازگیا دیدمش اتفاقا، نظرت رو جلب کرد؟

پسر جوان: آره، میدونی داره میگه چطور باید این دنیای کثافت رو درست کنیم.

من: به نظرت کسی هست مثل کاراکتر اصلی فیلم اون کار رو انجام بده؟

پسر جوان: نع، کارگردانشم خ.. نمیکنه چه برسه به بقیه.

من: پ هیچی دیگه فاتحه ی دنیا رو بخونیم.

پسر جوان: تو فاتحه بخون منم سیگارمو می کشم!!


پــ نــ:

دوست دارم یه بخشی با عنوان دیالوگ نویسی تو وب باشه، برا خودم که جذابه!

*این مکالمه قبل از کرونا انجام شده*

  • حسان
  • ۴

گل

 

خلاصه زندگی بود این عکس. بعدش مهمه...

  • حسان
  • ۰

در خبر هایی که به گوشم رسید دو تا از آنها جالب بود:

  • صدر اعظم آلمان همان ابتدای کار که کرونا وارد کشورش شد گفت احتمالا هفتاد درصد آلمانی ها کرونا خواهند گرفت!
  • رئیس جمهور ایتالیا هم حکومت نظامی اعلام کرده است!

شاید به ظاهر خنده دار باشند اما به نظرم بهترین نوع مدیریت است. صدر اعظم آلمان به درستی مردم را ترسانده تا جلوی برون رفتن آنها را بگیرد. همه کارشناسان می گویند تنها راه شکست دادن کرونا ماندن در خانه است ولی نمی دانم بعضی از ماها چرا نمی خواهیم بپذیریم. این را هم در نظر داشته باشیم که تا امروز آمار مرگ بیماران کرونایی در ایران 4.5درصد بوده نه 2یا 3درصد!

ای کاش کمی جدی تر می گرفتیم تا زودتر از شر این ویروس خلاص شویم...


پــ نــ:

هر چی سعی کردم درباره کرونا چیزی ننویسم دیدم نمیشه :))

  • حسان
  • ۱

سریالی را تماشا میکنم به نام لیست سیاه، قبلا هم درباره اش کمی نوشته بودم.

دیروز فصل ششمش را تمام کردم؛ کاری با داستان جذاب و رمز و راز های در هم تنیده اش ندارم بلکه نکته ای که ذهنم را درگیر کرد این بود که چقدر شخصیت های داستان برای اهداف زندگی شان تلاش می کنند و نقشه می کشند.

شاید بعضی از ماها هنوز هدفی برای خودمان پیدا نکردیم ولی خطاب به کسانی که هدف خود را دنبال می کنند پیشنهاد میکنم این سریال و سریال برکینگ بد را ببینند و با این دید به داستان و شخصیت ها نگاه کنند، به نظرم به شدت انرژی بخش اند.

 

 

فکر کنم درستش هم همین باشد، وقتی برای خودت هدفی انتخاب کردی باید زوائد را از زندگی حذف کرد، باید سعی کرد که در مسیر باقی بمانی وگرنه هدف چه فایده ای دارد؟ 

خیلی ها مثل خودم هدفشان زندگی شان را تغییری نداده. من قبلا برای آدم هایی که هدف داشتند ارزش زیادی قائل بودم اما حال که به خودم نگاه می کنم می بینم فرق خاصی با افراد بی هدف ندارم. به نظرم اسمش را نباید بگذارم هدف، اسمش در اصل آرزوست!


پــ نــ:

1. سخته توی مسیر هدفت همیشه باقی بمانی...اراده ی پولادین میخواد :/

2. سریال های دیگه ای معرفی نکردم چون خیلی سریال بین نیستم وگرنه فکر کنم خیلی از سریال ها طبق چیزی که گفتم انرژی بخش باشن!

  • حسان
  • ۳

الگوها

چند وقتی است که مسئله ای درگیرم کرده. در اطرافم اکثر آدم ها نظراتی دارند که انگار برای خودشان نیست و از کسانی که آنها را بیشتر قبول دارند گرفته اند که آن افراد می توانند مرده یا زنده باشند.

یکی از مصادیق این کار انتخاب الگو در زندگی است.

من با اصلش مشکلی ندارم بلکه با نوع نگاه افراد به الگوها و افراد مقبولشان مشکل دارم.

می دانید چرا؟ چون این افراد اول الگو انتخاب می کنند بعد می روند فکر می کنند که مبنای زندگی من باید چگونه باشد؟ هدف زندگی من چیست؟ چه کار هایی برای موفقیت باید انجام دهند؟

خب، جواب ها همه واضح است چون آنها در ذهنشان بت هایی دارند که می خواهند شبیه آنها شوند در نتیجه افکار و رفتارشان هم شبیه آنها می شود.

 

 

سوال من این است: اصلا چرا آن انسان را الگو و محبوب خود قرار داده اند؟

چون آدم جامعی است؟ اصلا چه کسی گفته جامعیت داشتن خوب است؟

چون آدم خوش اخلاقی است؟ از کجا معلوم در خلوت هایش هم آنگونه باشد؟

چون او فوتبال دوست دارد و فلانی بهترین بازیکن فوتبال است؟ شاید اگر الگویی انتخاب نمی کرد آن بازیکن بعد ها آرزو می کرد شبیه همان انسان بازی کند!

چون حرف های حسابی و دقیقی میزند و خیلی باهوش است؟ مگر اطاعت از چنین انسان هایی واجب است؟ یا اصلا مگر هر حرف حسابی درست است؟؟

و...

من فقط می گویم اول مبنای فکری خودمان را تشکیل دهیم، بعد برویم سراغ هم تیمی بگردیم و الگو انتخاب کنیم. آن هم نه به این صورت که الگوی من هر چه گفت درست است و حتی اگر به ظاهر هم درست نیست حتما من متوجه نمی شوم و توجیهی دارد! هر کس ممکن است خطا کند پس ذهن خودمان را با الگوها دار نزنیم... چون مطمئنم انسان های اطراف ما معصوم نیستند.

  • حسان
  • ۴

تغییر

داشتم بعد از مدت ها وبلاگ گردی می کردم که به یک پادکست برخوردم آن را شنیده و خواندم خاطره ای زیبا بود که خیلی عالی نوشته شده بود سپس دوباره حسی که سالیان قبل برای نوشتن داشتم آمد سراغم. پیش خود گفتم هیچ چیز نباشد حداقل تمرین نویسندگی که هست!

دوباره سری به پنل مدیریت کنجک زدم و چرخی در وبلاگ خودم. متوجه شدم خیلی تغییر کرده ام شاید در اصول فکری خودم تحولی اتفاق نیافتاده ولی روش فکر کردنم از اسن رو به آن رو شده فکر می کنم منظم تر شدم.

خلاصه بعد از اینکه مطالب قبلی را خواندم گفتم بگذار وبلاگ هم مثل خودم تغییری بکند اسم، آدرس، لوگو، کمی قالب و یک سری جزئیات دیگر را مطابق سلیقه ی فعلی ام کردم.

 

 

امیدوارم همه این تغییرات درست باشند...


پــ نــ:

آخر نفهمیدیم کرونا خطرناک هست یا نه!!!

  • حسان
  • ۶

چند ماه پیشم یه روبیک خریدم و عزم خودم رو جزم کردم که شروع کنم به یاد گرفتن حرفه ایِ روبیک ولی از اونجایی که بنده معمولا عزم جزمم خوب کار نمی کنه بعد چند روز ولش کردم(البته روبیک داغونی هم بود)

چند روز پیش دوباره رفتم و یه دونه خوبش رو خریدم(18 تومن /: ) و دوباره شروع کردم که یادگیری مطالب فراموش شده. برام جالب بود مرحله اولش رو هنوز بلد بودم انگار مثل دوچرخه سواری می مونه.

امیدوارم اینبار تمومش کنم...اگه این اراده لامصب بزاره.

راستی گفتم روبیک یاد این برنامه روبیکا افتادم. چرا انقدر امکانات داره ولی همش مفته؟؟ باتوجه به شناختی که از این مملکت دارم کاسه ای زیر نیم کاسه هست. البته یه چیزایی هم شنیدم ولی نمی گم چون سپاه و اطلاعات دستگیرم می کنن D:

اگه حرفه ای روبیک حل کردن رو بلدید بگید چقدر طول می کشه خوب یاد بگیرم.


پــ نــ:

 

آیا می دونستید روبیک 2*2 سخت تر از 3*3 هست؟

  • حسان
  • ۶

حسن ماه پیش یکی دیگه از خواب هاش رو برام تعریف کرد:

خواب دیدم حاکم شدم و برای گشت زدن از کاخ بیرون اومدم و به طرف بازار رفتم. همون جا دیدم یک دزد از مغازه ای دزدی کرد ولی سریع سربازهایی که همراه من بودن دستگیرش کردن. درحالی که داشتم به خودم و سربازهام مینازیدم از دور دیدم یک دیوان مرتب سر تکون می داد. دستور دادم بیارنش جلو و ازش پرسیدم: به نظرت مجازات دزدی چیه؟

جواب داد: گر دزد سرقت رو شغل خود کرده باشه دستش باید قطع بشه.
اما اگر بخاطر گرسنگی باشه باید دست حاکم رو قطع کرد.!!!


پــ نــ:

بهلول بوده؟

  • حسان
  • ۶

نی قلیون منم! ینی بودم ولی الان هم هستم

واقعا هم لاغرم و این رو همه بهم گفتن حتی بچه که بودم(شیش هفت سالم بود فکر کنم) من رو بردن پیش یه فـــــــــــــــوق تخصص کودکان که بیش تر سال اونوره و خیلی باکلاسه و همیشه وقتش پره و اینا

ما هم که شنیده بودیم بین مریض هم ویزیت می کنه (:/) پس بار سفر بستیم و از شهرمون راه افتادیم رفتیم تهران. شبش رفتیم پیش عموم که اون موقع تهران بودن. برادر زن عموم (آدم باحالیم هست) بعد از اینکه فهمید می خوان من رو ببرن دکتر گفت:"بابا ول کنید این کارارو نداره شیر بهش بدید بخوره درست میشه"

ما هم نظر ایشون رو مثل سایر تجویزات نزدیکانمون ندیده گرفته و فرداش به طرف مطب خانم فوق تخصص راه افتادیم و کلی تو صف موندیم(یادمه اون روز پرسپولیس قهرمان لیگ شد) تا نوبتمون بشه.

اولا که خود خانم دکتر من رو ندید فقط دستیارش یه نگا بهم انداخت ثانیا گفت که بهش شیر بدین بخوره :/ یه سری دارو هم تجویز کرد که به دلیل مزه افتضاخشون هیچ وقت مثل آدم نخوردمشون.

خلاصه فقط پول صرف کردیم و وقت تلف شد.

حالا خواستم اینارو بگم که بدونید اولا فکر نکنید که دکتر ها چیزهای عجیب غریبی ان(البته بعضی وقتا واقعا نیازن) و ثانیا چاقی و لاغری و سفیدی و سیاهی و ایرانی و افغانی و پیر و جوون و زن و مرد و... مهم نیست چون الان من لاغرم و توی جامعه هیچ امتیازی از من سلب نشده بلکه انسانیت مهمه که هیچ کس بهش اهمیت نمیده.

بیاید آدم باشیم...

  • حسان
  • ۵

ما ایرانیا کلا خیلی به هوشمون می نازیم ینی فکر می کنیم اگر هم باهوش ترین مردم جهان نباشیم دیگه قطعا جزء سه تای اول هستیم، شاهد حرفمون هم دانشمندای زیاد ایرانیه؛ ینی ما ایرانیا فکر می کنیم انقدر دانشمند پروروندیم و به جهان عرضه کردیم که اگر ما نبودیم سرعت رشد علم توی دنیا نصف می شد یا الان آمریکا اقتصاد اول جهان نبود. خلاصه تصورمون اینه که ما ایرانیا خیلی باهوشیم و ههمون استحقاق درس خوندن توی مدارس تیزهوشان رو داشتیم ولی چون اینجا ایرانه و  تو ایران همیشه حق ها خورده میشه حق ما هم به نحوی خورده شده. آرح.

 آمّا زهی خیال باطل... چون

اگه یه سرچ کوچیک تو اینترنت بزنیم متوجه خواهیم شد که نه تنها باهوش نیستیم بلکه ضریب هوشیمون به نسبت کل جهان متوسط رو به پایین هم هست!

اینم مدرک

خلاصه خواستم بگم توهم باهوشی نزنیم و سعی کنیم چیزی که ارزش داره رو قوی کنیم یعنی فرهنگ؛ چون اگه اون لیست رو مشاهده بفرمایین می بینین اکثر کشور های متمول و با فرهنگ، متوسط هوشی بالاتری هم دارن البته ممکنه بگید چون اونا باهوش تر هستن یافرهنگ ترن که قطعا اشتباه می کنید :/

پس بیایید دست به دست هم بدیم به مهر تا فرهنگ کشور خودمون رو کنیم آباد و تا ولمون میکنم مثل انسان های اولیه سر چیزهای بی اهمیت نیوفتیم به جون هم. به خدا کشورمون حیفه خیلی پتانسیلمون بیشتر ازین حرفاست.

به امید روزی که بهترین مردم جهان بشیم.


پــ نــ:

 

عید مبارک!

 

  • حسان
  • ۶

حسن چند وقت پیش بهم گفت خواب دیدم که:

تو یه کشور نسبتا بزرگ زندگی می کردم که یه پادشاه داشت و هر سال همه مردم شهر رو جمع می کرد و ازشون می خواست که صادقانه مشکلات کشور رو بگن.

یک سال که انگار اوضاع مردم خیلی جالب نبود یک نفر به اسم فاضل از وسط جمع بلند شد و گفت: ﮔﻨﺪﻡ ﻭ ﺷﯿﺮ ﮐﻪ وعده دادی ﭼﻪ ﺷﺪ؟
ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﺷﺪ؟ﻣﺴﮑﻦ ﭼﻪ ﺷﺪ؟

شاه هم در جواب گفت: ممنون که منو آگاه کردی مطمئن باش به زودی همه این مشکلات کاملا حل خواهند شد.

گذشت و گذشت تا زمان مراسم سال بعد فرا رسید. بازم همه مردم جمع شدن و دوباره شاه حرفش رو تکرار کرد.

اینبار ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ! ﮐﺴﯽ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ ﮔﻨﺪﻡ ﻭ ﺷﯿﺮ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻣﺴﮑﻦ ﭼﻪ ﺷﺪ!
اما ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ : "فاضل" ﭼﻪ ﺷﺪ؟؟

  • حسان
  • ۵

زلزله جان میشه بری از کشورمون، به نظر به اندازه کافی لرزوندیمون(الته بستگی به هدفت داره ها)

ینی روزی نیست که دو تا خبر جدید ازت نشنویم.

چندوقت پیشم که شهر مارم لرزوندی(آخه دیگه چرا ما؟! :/ )

دارم کم کم یاد فیلم رسوایی میوفتم...

تصویر مرتبط


پــ نــ:
یه عزیز که خیلی هم قبولش دارم گفت این زلزله ها دیگه خیلی مشکوکن!

  • حسان
  • ۶

بیت اول این غزل خیلی معروفه و من شنیده بودمش ولی چند روز پیش یکی از اساتیدمون سر کلاس چند بیت دیگه هم ازش برامون خوند.

به معنای واقعی یک "ابر غزل"ه از استاد سعدی :)

 

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم

وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا

طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود


پــ نــ:
ببخشید چند روز نبودم سرم واقعا شلوغ بود
با تاخیر:عیداتون مبارک :)
  • حسان
  • ۵

استادمون داشت یه مطلب علمی رو توضیح میداد درباره یه قاعده حرف میزد.

وسط حرفاش گفت علتی که دانشمندای این علم برای این قاعدشون ارائه کردن علت نیست، توجیه هست!

با شنیدن این جمله کمی به فکر فرو رفتم، مگه فرق علت و توجیه چیه؟

چندروز بعد به نتیجه رسیدم:

اگه قبل از اینکه کاری رو شروع کنیم یه هدف براش مشخص کنیم اون هدف میشه علت ولی اگه بعد از شروع کار یا آخرش براش یه علت بسازیم میشه توجیه. (نظر شخصی)

حالا با این توضیح چند درصد کارامون از روی توجیهه؟

به نظرم جالب میشه اگه هیچ کدوم از افعالمون بی علت(توجیه) نباشه!


پــ نــ:
دوست دارم نظر شما رو هم درباره فرق این دو بدونم.

  • حسان
  • ۵

این ایام چقدر بد میگذرند...

زلزله

ایران

آوار

خرابی

مرگ

و از طرفی

صفر

اسارت

رنج

سم

جگر

شهادت

این نیز بگذرد...


پــ نــ:
این پست ها جای خواندن دارند:
تسلیت؛ ایران...
کرمانشاه تسلیت نمی خواهد

  • حسان