تراوشات یک ذهن

از کوزه همان برون تراود که در اوست
تراوشات یک ذهن

سعی دارم مطالبی بنویسم که به تعداد کلماتشان و وقتی که از شما میگیرند ارزش داشته باشند؛ چون آن واژه ها از باورهای من سرچشمه دارند.
به انتقادات و نظراتتون نیازمندم تا بتونم بهتر بنویسم.
*قانون وبلاگ: 80% صداقت!
عکس نوشته:
اینم از کوزه ی ما...

بخش های ویژه
پیشنهاد های حسان

۶۶ مطلب با موضوع «دست خط من» ثبت شده است

  • ۵

پله برقی

 

چند روز پیش داشتم می رفتم سر قرار. هوا هم خیلی گرم بود. توی مسیر باید از یه پل عبور(!) عابر پیاده رد میشدم که پله هاش برقی بود.
وقتی پامو گذاشتم روی پله برقی یه بچه ده یازده ساله که صورتشم کمی زخمی بود یه کاغذ دعا بهم داد. منم که خیلی حواسم نبود با خوشحالی که انگار اصلا هوا گرم نیست اون دعا رو ازش گرفتم.
نیم متر بالا نرفته بودم که پسره زد رو شونم و گفت: آقا میتونی 10هزار تومن بدی مادرم مریضه برا اون میخوام.
من که اصلا 10 تومن نداشتم و اگر هم داشتم بهش نمی دادم بر گشتم، گفتم: نه عزیزم ندارم.
بعد دست کردم تو جیبم 500تومن بهش بدم که دید تو جیبم هفت هشت تومن پول هست.
یهو گفت: عیب نداره چقدر میتونی بدی؟
گفتم:500 تومن (واقعا اون تیکه کاغذ 500 تومن بیش تر نمی ارزید)
دیگه رسیده بودیم به بالای پله برقی که پسره کاغذشو از دستم کشید و گفت: برو گمشو بابا!!!

 

 

تصویر مرتبط
 

منم رفتم گم بشم! فقط تو مسیر گم شدنم به این فکر می کردم که چرا یه بچه به این کوچیکی باید کار بکنه و این رفتار رو داشته باشه. وضعیت فرهنگ کشورمون داره کجا میره؟!

 

 


پــ نــ:
شاید اگه می گفتم 1000تومن بهت میدم اینطوری نمی کرد :/
+خانواده خیلی مهمه.

 

  • حسان
  • ۷

پشت کوهی

 

یه بار سر کلاس ریاضی بودیم. استاد یه سوال آسون از یکی از دوستامون پرسید و دوستم نتونست جوابشو بده.
یهو استاد عصبانی شد و شروع کرد به بد و بیرا گفتن به اون بنده خدا که تو چرا انقدر خنگی؟!مگه همین الآن این مسئله رو توضیح ندادم. انگار از پشت کوه اومدی!!
اون دوستمون هم اصلا آدمی نبود که بخواد کم بیاره، برا همین برگشت گفت: نه، استاد توجه کنید؛ این ور کوهی ها به اون ور کوهی ها میگن پشت کوهی، اون ور کوهی ها به این ور کوهی ها میگن پشت کوهی؛ ینی یه چیز نسبیه، می فهمید؟!
کاری به اینکه استادمون از کلاس پرتش کرد بیرون ندارم. به نظر حرف جالبی زد.
همون قدری که ما نظرمون برا خودمون قابل دفاعه، همون قدر هم نظر طرف مقابلمون برای خودش درسته.
نمیگم نباید با هم بحث کنیم ولی اینکه یه جوری بحث کنیم که حتما حق با ماست و اصلا قانع نشیم کار درستی نیست.
بهتره سعی کنیم خودمون رو با این شرایط وفق بدیم تا خودمون رو اذیت کنیم؛ چون حداقل برای من تجربه ثابت کرده که اکثر آدم ها توی جر و بحث خیلی بی منطق هستن!
+البته بعضی وقتا باید به نظر بعضیا خوب توپید :)

 

  • حسان
  • ۶

حسن 6 ماه پیش برام یکی دیگه از خواب هاش رو تعریف کرد و گفت:
خواب دیدم شدم نگهبان درباری که پادشاهش مریضی سخت و عجیبی گرفته.
پادشاه گفته بود: هر کس من رو بتونه معالجه بکنه نصف دارایی هام رو بهش میدم!
بعد از اینکه این خبر بین اطبای کشور پیچید، خیلی از پزشکان برای درمان پادشاه اومدن و راهی پیشنهاد کردن ولی...
تا اینکه یک بار مردِ پیر و باتجربه ای که بهش نمیومد دکتر باشه یه راه عجیب پیشنهاد کرد و گفت: یادم میاید که سالیان دور یک بار این اتفاق برای یک پادشاه افتاد و وقتی پیراهن یک مرد خوشبخت رو به تن کرد خوب شد!
پادشاه به ما سربازان دستور داد که دنبال یک فرد خوشبخت بگردیم و پیراهنش رو برای شاه ببریم.
هر کدام از ما به نقطه ای رفتیم و مشغول گشتن شدیم اما نتونستیم انسان خوشبختی رو پیدا کنیم! حتی یک نفر هم نبود که از زندگیش راضی باشه؛ اونی که ثروت داشت، بیمار بود، اونی که سالم بود، فقیر بود، کسی که هم ثروتمند بود هم سالم، زن و فرزند بدی داشت و... . خلاصه هر کس به دلیلی از زندگی خودش ناراضی بود.
بالاخره من که چند هفته ای بود مشغول پیدا کردن انسان خوشبخت بودم اتفاقی از کنار خونه ای رد می شدم که شنیدم یک نفر می گفت: خدا رو شکر کارم رو تموم کردم و تونستم خودم رو سیر کنم و الآن هم می تونم راحت بخوابم. دیگه چی میخوام؟!
من که خیلی خوشحال شده بودم به سرعت وارد خونه شدم تا مرد رو ببینم و پیراهنش رو برای شاه ببرم.
اما با صحنه جالبی رو به رو شدم:
اون مرد خوشبخت انقدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!

 

  • حسان
  • ۶

در بازار

یادم میاد یه بار بعد از سالن فوتسال داشتم بر می گشتم خونه و باید از یه بازار شلوغ رد می شدم. من خیلی خسته بودم و واقعا پیاده تا خونه برگشتن برام سخت بود و برا همین یکم قدم هام بی دقت برداشته می شد.

همینطور که داشتم راه می رفتم حواسم نبود و خیلی آروم نوک کفشم خورد به پشت پای یه بنده خدا.

اونم یه جوری بر گشت نگاه کرد که من اصلا آب شدم. سریع نگاش کردم و گفتم: ببخشید آقا حواسم نبود.

برگشت گفت: خُب بیا برو، برو. اصلا همش مال خودت(منظورش مسیر رفت آمدِ بازار بود)

باز لبخند زدم و گفتم: ببخشید آقا من معذت می خوام.

اما تاثیر نداشت و دوباره گفت: برو دیگه برو برو ببینم میخوای چه کار کنی. همینطوری داشت ادامه می داد که من سرعتم رو بیش تر کردم و ازش رد شدم و رفتم.

چرا باید به خاطر این اتفاق کوچیک چنین برخوردی داشته باشه؟!

نمی خوام اون بنده خدا رو قضاوت کنم؛ چون شاید قبلش ناراحت شده باشه(که دلیل نمیشه البته!)، می خوام بگم احتمالا ما هم ازین برخورد ها داشتیم و چقدر این زود عصبانی شدن زشت و زنندس.
میگن: برای پخته شدن کافیست، هنگام "عصبانیت" از "کوره" در نرویم!


پــ نــ:
امیدوارم هیچ وقت رفتارمون برامون کم اهمیت نشه؛ چون دیگه با سایر مخلوقات احتمالا هیچ فرقی نخواهیم داشت.

  • حسان
  • ۷

حسن 6ماه پیش یکی دیگه از خواب هاش رو برام تعریف کرد و گفت:

خواب دیدم که دانشجو شدم و امتحان تاریخ داریم. همه فکر می کردن استاد سوالات زیاد و سختی طرح کرده باشه. ولی وقتی برگه امتحان رو دیدیم تعجب کریم. آخه یک سوال بیش تر توی کاغذ نبود: مادر یعقوب لیث صفار به چه علت در تاریخ معروف است؟!

استاد خودش نیومده بود، مراقبی هم برای امتحان تعیین نکرده بودند و انگار تقلب آزاد بود. اما یه مشکل وجود داشت. اون هم این بود که هیچ کس اصلا نمی دونست مادر یعقوب لیث صفار کیه و چرا معروف شده!

بعد از اینکه از هم  سوال کردیم تا ببینیم کسی جواب رو میدونه یا نه، همه به این نتیجه رسیدیم که یه دلیلی بتراشیم و بنویسیم. در نتیجه هر کس چند صفحه پر کرد و برگه ها رو تحویل دادیم.

چند روز بعد که جواب امتحان ها آمده بود(!) رفتیم تا نمراتمون رو چک کنیم. جلو اسم همه نوشته شده بود: مردود!

شنیده بودیم استاد اونروز اومده دانشگاه، برای همین همگی بسیج شدیم و رفتیم سراغش. وقتی همه مارو دید گفت: چیه؟ کسی اعتراض داره؟

همه یه صدا گفتن: بله استاد ما اعتراض داریم!

استاد گفت: خوب جواب درست رو هیچ کس ننوشت!

گفتیم: استاد میشه بگید جواب چی بود؟ آخه تو هیچ کتابی پیدا نمیشد.

استاد گفت: بله درسته اصلا مادر یعقوب لیث صفار فرد خاصی نیست و چیزی دربارش تو هیچ کتابی نیومده! جواب سوال یه نمیدانم ساده بود که هیچ کس جرأت نکرد بنویسه!!

  • حسان
  • ۵

فک کنم مرداد پارسال بود که برا دیدن یه آبشار رفته بودیم شمال. موقع ناهار که شد مسوول گروه یه مهمون خونه با صفا پیدا کرد و رفتیم اونجا.

وقتی آشپز داشت کباب هارو میزد، برا هر سفره (که هفت هشت نفر توش نشسته بودیم) نوشابه و ماست و مخلفات آورد.

وقتی در حال تکاپو برای به دست اوردن نوشابه سیاه ها بودیم، یهو یکی از دوستام گفت: اَااااه دوغ ندارید؟! من نوشابه نمی خورم!!

گفتم: وا! مگه میشه نخوری الآن میخوای کباب رو با بیل و کلنگ هضم کنی!! اصلا دکترا میگم برا گوارش غذا خیلی خوبه. میشوره میبره!!

برگشت گفت: نه ممنون 12ساله نوشابه نخوردم! مشکل هضم هم ندارم با دوغ یا دلستر بیش تر حال می کنم.

یکم فکر کردم دیدم نه! حرف خوبی زد، خیلیم باکلاس بود. بعد یه نگاه به دور و بریام کردم، آب دهنمو قورت دادم و گفتم: آهــا! باشه اصلا منم نمیخورم. بعد پا شدم رفتم نوشابمو پس دادم دو تا دوغ مشت برا خودم و دوستم اوردم و کلی هم کیف کردیم.

نتیجه تصویری برای نوشابه

از اون روزبه بعد من دیگه نوشابه نخوردم. خیلی مدت زیادی نیست که ترک کردم. گذاشتم ده، دوازده سال بشه بعد هر جا میرم بگم: آره من 12ساله نوشابه نخوردم! از الآن تو فکرشم :دی

حالا کاری با این ندارم که پپسی وکوکاکولا چی به خورد ما میدن.

 


پــ نــ:
بعد از من دو سه تا دیگه از دوستام هم رفتن تو ترک.
شما هم اگه میخورید بزارید کنار خیلی ضرر داره.

  • حسان
  • ۶

میگن اولین بار وقتی ایده ساخت ماشین به ذهن مخترعش رسید اینطوری بود که می گفت: می خوام یه کالسکه بدون اسب بسازم!! همه مسخرش کردن و گفتن: برو بابا مگه میشه همچین کاری کرد.

خلاصه این بنده خدا مثل همه مخترع ها چند سال تلاش کرد (احتمالا تو پارکینگشون!) و تلاش کرد و تلاش کرد تا بالاخره کالسکه بدون اسب رو با سیستم جالبش ساخت. بعدش به مردم نشونش داد و اون ها هم استقبال کردن و باز هم ثابت کرد که انسان چه نبوغی داره.

نتیجه تصویری برای ماشین های اولیه

حالا اینجا برای من چند تا سوال وجود!:

چرا باید این ایده مسخره به ذهنش می رسید؟!

چرا باید ایدش عملی میشد؟؟

چرا ماشین رو این شکلی درست کرد؟

چی میریزن تو ماشین که آدم وقتی میشینه توش حالش بد میشه و سرش گیج میره؟ (مخصوصا وقتی داری یه چیزی میخونی)

چرا اینقدر صندلی های ماشین بد درست شده که آدم نمیتونه 5 دیقه راحت بگیره بخوابه؟

واقعا چرا ماشین درست شد؟ چــــــرا؟؟؟

خیلی دوست دارم بدونم اگه ماشین اختراع نمیشد چی جای این آهن پاره های -بی خاصیت- رو می گرفت؟ باتوجه به نبوغی که از انسان سراغ دارم حدس میزنم چیز بهتری از این تحفه (!) میشد.

البته شاید چون من فقط ماشین های ایرانی رو سوار شدم خیلی از ماشین بدم میاد!


پــ نــ:
میدونم ماشین خیلی به درد بخوره ولی مشکلم اینه که چرا اینجوریه آخه؟!

  • حسان
  • ۴

چند ماه پیش حسن برام یکی از خواب هاش رو تعریف کرد و گفت:
خواب دیدم نقاش درباری شدم که پادشاهش یک "چشم" و یک "پا" نداره! و به تازگی به تمام نقاش های دربار دستور داده بود که یک نقاشی زیبا از شاه کشیده بشه.
همه نقاش ها -از جمله من- مشغول کشیدن نقاشی شاه شدیم. ولی همه نتایج یکسان بود و هیچ کس جرئت نکرد نقاشیش رو نشون پادشاه بده.
آخه کی میتونست از یک آدمی که یک چشم و یک پا نداره تصویری زیبا بکشه؟!
چند روز طول کشید تا بالاخره یک از نقاش -که توی قصر کار نمی کرد- شجاعت به خرج داد و نقاشی خودش رو به پادشاه نشون داد.
نقاشی اون فرد فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. نقاش شاه رو در حالتی نقاشی کرد که یک آهو رو هدف گرفته بود؛ نشونه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده!!

 


پــ نــ:
گاهی باید نقاط قوت رو دید.

 

  • حسان
  • ۶
بی مقدمه بریم سراغ بازتاب سلفی نمایندگان مجلس با خانم موگرینی:
 
دیلی تلگراف نوشت: «تعدادی از نمایندگان مجلس ایران به دلیل رفتار غیر حرفه ای و خلاف شان نمایندگی مورد انتقاد قرار گرفتند. آنها در مراسم تحلیف روحانی، برای سلفی گرفتن با یک مقام زن اتحادیه اروپا عجله بسیاری به خرج دادند.» گاردین نیز نوشت: گروهی از نمایندگان مجلس ایران به دلیل مسابقه گذاشتن بر سر گرفتن سلفی با فدریکا موگرینی آماج حملات قرار گرفتند. همچنین، بازفید نوشت: «تعدادی از نمایندگان ایران به دلیل هجوم برای گرفتن سلفی با مقام ارشد اتحادیه اروپا تحت حمله قرار گرفته اند. این افراد با تلاش بسیار سر و گردن خود را بالا و پایین می کردند تا بتوانند با موگرینی سلفی بگیرند.» وب سایت آلمانی اشپیگل و تلویزیون ایتالیا هم این رفتار را «مایه شرم» توصیف کردند. بی بی سی هم نوشت: نمایندگان مجلس ایران به خاطر گرفتن سلفی شرم آور با موگرینی تحت فشار هستند.
 
یکی ازینا بخریم بدیم به بعضی نماینده ها که تا تو خونشون هستن قشنگ سلفی بگیرن حداقل تو مجلس انقدر هول نباشن :/
چون یکی دوسال از مهلت نمایندگیشون مونده...

پــ نــ:
نمیگم مثل امام خمینی باشید ولی دیگه انجوری هم نه
  • حسان
  • ۶

چند ماه پیش یادم حسن داشت یکی از خواب های عجیب و غریبشو برام تعریف می کرد:

گفت خواب دیدم دارم توی یه رختشور خونه قدم میزنم و به کار رختشور ها نگاه می کنم. همین طور که داشتم جلو می رفتم دیدم تو قسمت لباس های شسته شده یه سگ داره از کنار لباس هایی که دیگه داشتن خشک میشدن رد میشه و بعضی وقتا به لباس ها میخوره و نجسشون میکنه.

برگشتم به کسی که اون لباس هارو شسته بود گفتم: بیا این سگ رو جمع کن داره لباس هارو نجس میکنه درضمن بیا این چند تا لباس رو که کثیف شدن دوباره بشور.

رختشور که حال نداشت دوباره لباس های شسته شده رو بشوره و منتظر خشک شدنشون بمونه بر گشت گفت: حسن آقا این که سگ نیست بزه!

من که حدس میزنم داره برای دوباره کاری نکردن توجیه میاره یه سنگ برداشتم پرت کردم طرف سگه! اونم صاف خورد بهش و سریع صدای واق واقش دراومد.

دوباره روبه رختشور کردم و گفتم: حالا چی میگی؟ صدای واق واق سگ رو شنیدی؟

رختشور لبخند و گفت: قدرت خدارو میبینی؟! بز داره صدا سگ میده!!!!

 

نتیجه تصویری برای لباس خیس

 


پــ نــ:
امیدوارم خوشتون اومده باشه
+منتظر بخش های جدید کنجک باشید...

  • حسان
  • ۶

سلام

یه رفیق دارم اسمش "حسن"ـه. بچه باحالیه اما کمی عجیب!

خودش خیلی عجیب و غریب نیست {غیر از غُد بودن بیش از حدش} یه قابلیت خیلی جالب داره.

اونم اینه که هر چند شب یک بار یه خواب عبرت آموز میبینه!!

خوشبختانه چون از اون آدمایی که خواب هاش یادش میمونه {خوش به حالش} میاد برای من تعریفشون میکنه منم گفتم چرا بقیه از خواب های گوهربارش فیض نبرن؟

پس به این نتیجه رسیدم که یه بخش جدید تو وبلاگم با عنوان "خواب های حسن آقا" راه بندازم و خواب هاش رو براتون بنویسم.

امیدوارم خوشتون بیاد و استفاده کنید.

برای ورود به بخش خواب های حسن آقا روی عکس بالا کلیک کنید.


پــ نــ:
از فردا کارش رو شروع می کنم.

  • حسان
  • ۷

رویانماها

خیلی جالبه، اصولا من شب ها سه چهار بار باید از خواب بپرم. جالب تر اینه که علت این از خواب پریدنا 2 چیز بیش تر نیست؛ ینی همیشه این دو رویانمای بی خاصیت من رو از خواب ناز خودم بیدار میکنن.

اولیش پرت شدن از بلندیه که فقط توی خواب های اکشنم اتفاق می افته. مثلا دارم از دست یه سری موجود پلید فرار می کنم که یهو جاده تموم میشه منم با سر میرم کف دره :/

به نظرم مشکل از طراحی لوکیشن خواب هام هست فک کنم باید ژانر فیلم هامو عوض کنم.

یه چند باریم از قصد خودمو پرت کردم ببینم بانجی جامپینگ چه حالی میده.(تست نکنید خیلی جالب نیست |: )

اما دومیش که علت 70درصد این از خوب پریدنای منه چیزی نیست جز توپ!!

نمیدونم چرا و چطور، ولی همیشه باید وسط هر خوابی، از یه جایی یه توپ(فک کنم بسکتباله لامصب) صاف بخوره تو بینی بنده مثلا توی مغازه ای داری فک میکنی از بین چیپس فلفلی و سرکه نمکی یکدومو بخری که ناگهان... یا وسط مصاحبه کاری، توی اون قسمتش که داری با یارو(که احتمالا کراوتم داره) دست میدی که یهویی...

خلاصه اگه بفهمم اون کسی که این توپ هارو شلیک میکنه(!) کیه یه خواب راحت براش نمیزارم.

  • حسان
  • ۵

دوست داشتم یه سوال ازتون بپرسم:

بین سخنرانای حال حاضر با کدوم بیشتر حال میکنید؟

منظورم سخنرانای مذهبیه البته

-آقای رائفی پور که اصلا شیخ نیست ولی با رُک گویی ها و تحلیلای جالبش.

-آقای قرائتی با شوخی هاش و درس هایی از قرآنش.

-آقای انصاریان با لحن دلنشینش.

-آقای پناهیان با آرامش و مطالب جالبش.

-آقای آقا میری که جوونای زیادی رو جذب کرده(البته من با بعضی حرفاش مشکل دارم)

-یا هر سخنران که دیگه دوست دارید

شایدم اصلا مذهبی نیستید یا حتی به سخنرانی علاقه ندارید همیشه توی سخنرانی ها خوابید :)

  • حسان
  • ۲

برای من بیشتر تابستون امسال تموم شده و کلی کار باقی مونده. تقریبا کار هر سالمه که اول تابستون صدتا برنامه خفن میی چینم و به خودم مگم این دفعه حتما همه رو انجام میدم اما...

دیروز گفتم بزا یه لیست از کارهایی که قراره تو تابستون انجام بدم بنویسم،

بعد از نوشتن لیست به نتایجی رسیدم:

1. من تو اون 9ماه، این اندازه کار نکردم؛ پس چرا الآن تو این 1ماه باقی مونده از 3ماه تابستون باید اینا رو انجام بدم؟

2. باید یه کلاس آموزش برنامه ریزی برم بلکه برنامه هام یه سروسامونی بگیرن :دی

3. پیرو مورد اول، اگه من تو این یک ماه این همه کار انجام بدم، دیگه تابستونم چه فرقی با غیر تابستونم خواهد داشت؟

4. با توجه به سوابقم در برنامه ریزی، به نظرم، من، آدم، نمیشم. (البته حداقل فایدش اینه که دارم به خودشناسی می رسم :دی )

ولی جدا از شوخی و همچنین تنبلی خودم، آدم اگه از وقتش درست استفاده کنه 10ساله خفن ترین آدم دنیا هم میتونه بشه.

وچه خوش گفت امیر: فرصت ها مثل ابر می گذرند...

نتیجه تصویری برای فرصت


پــ نــ:
شمام مثل من اینقدر داغونید؟

  • حسان
  • ۳

سلام

من خیلی رمان خون نیستم ولی یه چندتایی خوندم و البته علاقه مند تر هم شدم.

اگه به چندسال اخیر نگاه کنیم میبینیم رمان های دفاع مقدس خیلی باب شدن که خوب هم هست البته، ولی منهای اون شاید مهم ترین رمانی که معروف شد رمان هری پاتر بود که به نظر من واقعا ارزششم داشت.(یه جا خوندم نوشته بود رمان های هری پاتر جوانان آمریکا رو کتاب خون کرده، کم حرفی نیست ها)

من پیشنهاد میکنم حتما یکی از جلد هاشو بخونید حتی اگر همه قسمت هاشو به صورت فیلم دیدید؛ چون واقعا جالبه و ارزششم داره.

من وقتی رمانشو میخوندم یا فیلمشو می دیدم بعضی جاهاش به وجد میومدم و پیش خوندم می گفتم نویسنده این رمان انگار توی ذهن منه و می دونه توی خط بعد باید چی بگه که من خوشم بیاد و همین دلیلی شده برای جذاب بودنش.(این خارجیا واقعا کارشونو بلدن)

اما نقد فیلمش رو که آدم می بینه با خودش میگه این یهودیا چقدر کار میکنن برا اهدافشون و ما پتانسیلمون واقعا از اونا بیش تره ولی خوابیدیم.حیف.

البته من خودم رمانی می شناسم که حقیقتا اگه بهش بها داده بشه میتونه در حد و اندازه های هری پاتر و رمان های جوان پسند و جذاب دیگه باشه و حتی میشه ازاون فیلم ها ساخت ولی متاسفانه ناشر جرئت نداره چاپش کنه چون میگه استقبال نمیشه. حقم داره وضعیت کتاب کساده جدا.


 

پــ نــ:
کلا وضعیت بازار کساده جدا :)

 

  • حسان
  • ۱

سلام

جدیدا دیدید چقدر تست روانشناسی مد شده. دیگه خسته شدم از بس تست دادم.

همشونم میگن شما آدم منطقی ای هستید، منطقِ شما بر احساسات شما غلبه داره، بیشتر به مطالعه علاقه داری، سخت کار میکنی و... اه اه اه مثل فیلما.آخه من انقدر هم کسل کننده نیستم که اینا میگن.

این اواخر یه تست دادم آخرش معلوم شد یه INTJ هستم. یه سوالاتی ازم پرسید که هنوزم درگیرشونم انقدر پیچیده بود.آخه منم ازین سوالا از کسی بپرسم خب می فهمم چه شخصیتی داره دیگه خسته نباشن طراح این سوالات واقعا.اول میگن به چه نوع شغلی علاقه داره و تو محل کارت چطوری هستی، آخرش همینا رو یکم جزئی میکنه و به عنوان نتیجه تحویلت میده.

تازه الآن به این قدرت رسیدم که خودم یه تست بسازم.از اینا که یه زن وسط عکسه و با اشیاء اطرافش یه شکل دیگه هم ساخته میشه بعد میگه تو نگاه اول کدوم رو دیدی اگه اون تصویر کلی رو ببینی منطقی هستی اگه اون تصویر داخلی رو ببینی(همون زنه) احساساتی هستی.حد اقل 5تا ازین تستا دادم، الکی نمیگم کار شدس.

ولی یه ویژگی جالبی که این تست ها دارن اینه که بعد از یکی دوساعت همشو یادت میره اگر هم می بینید من چیزی یادمه چون دیگه برام ملکه شده اینقدر تست دادم تا بفهمم چجور آدمی هستم.ول کنید بابا زندگی خودتونو بکنید. به نظر من(پس از بررسی راه های مختلف) بهترین روانشناس هر کس خودشه و هیچ کس بهتر از خودش، خودش رو نمی شناسه.به شرطی که بعضی وقتا بشینیم روی کارهامون فکر کنیم و تحلیلشون کنیم و سعی کنیم نقا ط ضعفمون رو ترمیم کنیم.(کار جذابی هم هست)


پــ نــ:
منم دیگه تست روانشناسی نمیدم.دیونه شدم.اصلا میدونید چیه فکر کنم روانشناس ها این تست ها رو ساختن که افراد سالم رو دیونه کنن بعد مجبور بشن برن پیش روانشناسا.
چم شده امروز؟ عقده ای شدم چرا؟؟!

  • حسان
  • ۴

سفر

مسافرت کردن رو دوست دارم چون به جاهای جدید میرم و با چیز های جدید روبه رو میشم.
خیلی به جاهای دیدنی نرفتم و یه گردشگر به حساب نمیام ولی خب کم هم مسافرت نکردم ولی خیلی دوست حد اقل ایران رو خوب بشناسم، حیفه واقعا تو همچین کشوری باشی و استفاده نکنی.
اما خیلی دوست ندارم سفرم طولانی باشه نهایتا چهار پنج روز. بالاخره گفتن هیچ جا خونه خود آدم نمیشه.
البته اینم بگم که مسافرت با ماشین و اتوبوس واقعا آزارم میده، با هواپیما هم که تاحالا سر و کار نداشتم در نتیجه انتخاب اولم قطاره.
این هم یکی از آخزین جاهایی که رفتم و عکس گرفتم:

 

 


 

پــ نــ:
دارم میرم مشهد، سفر درسی. احتمالا 2 هفته دیگه در خدمتم.

 

  • حسان
  • ۱

برق

واقعا برق نعمت عجیبیه. امشب که برق هامون قطع شد متوجه شدم. علاوه بر این فهمیدم خیلی هم بهش وابسته ایم، حالا اصلا نمی دونم این خوب هست یانه. جالبه حتی وقتی برق هم نبود داشتم با موبایل که یه وسیله برقیه کار می کردم (که الته شانس داشتم یکم شارژ داشت)

خیلی دوست دارم بدونم اگه برق وجود نداشت آیا یه جایگزین خوب مثل خودش بود یا اصلا ماجرا خیلی فرق می کرد؟

خلاصه اینقدر بی کار بودم که نزدیک بخوابم :)

  • حسان
  • ۲

ناامنی

امروز وقتی فهمیدم عملیات تروریستی شده تو تهران اول باورم نشد ولی بعد از اینکه دیدم خیلی داره جدی میشه  یکم پیگیری کردم و با دیدن فیلم ها و تصاویر دیگه کاملا مطمئن شدم.

بله باید هم از اول باورم نمی شد چون تا به حال هرچی ازین افراد خبر خوندم درباره این بود که موفق به عملیاتشون نشد و دستگیر شدن و... پس باید از مسوول های این امنیت تشکر کرد.

البته همونطور که آقای خامنه ای گفت اینا ترقه بازی بیش نیستن و خیلی نباید نگرانشون باشیم، ولی با این حال امیدوارم دیگه ازین خبرا نشنویم.

  • حسان
  • ۰

سلام

تو قسمت نظرات پست قبل که حذفش کردم بعضی ها گفتن اون تصویر خیلی هم عجیب نیست چون مال فصل های آخر سریال سیمپسون ها ست.

یه نفر هم(جولیک) گفت خب برو تحقیق کن چرا منتظری باد خبر بیاره و این حرفا. منم یکم تحقیق کردم دیدم راست میگن خب بنده خداها.خلاصه خیلی چیز عجیبی نیست انگار اون تصویر.

ولی چیزی که من پیدا کردم این بود که ترامپ توی یکی از قسمت ها سال 2015 میاد توی انیمیشن حالا اینکه آیا اون عکس توی همون قسمت پخش شده یا نه رو نتونستم پیدا کنم چون اگه اون تصویر مال سال 2015 باشه بازم 2سال قبل از دیدار شاه عربستان و ترامپ خواهد بود.

ممنون از دوستانی که تذکر دادن.


 

پــ نــ:
اینم آدرس اون عکس:http://bayanbox.ir/view/205795777152216250/photo-2017-06-06-18-59-07-2.jpg

 

  • حسان